بهار نگاهش را به آسمان کرد، يک گوشه از آسمان هنوز تاريک بود، ابري بود، زمستاني بود، بهار دلش گرفت، راه افتاد تا آسمان را از خواب زمستاني بيدار کند. صاعقه جلويش را گرفت و نگذاشت رد شود. بهار هرچه مهرباني کرد، لبخند زد، شکوفه بارانش کرد، تأثير نداشت تا اينکه سبد گل بهار را خواست. بهار هم با مهرباني سبد گل را هديه داد و از صاعقه گذر کرد. به ابرهاي سياه رسيد ابرها دوره اش کردند و نمي گذاشتند عبور کند که بهار باز گل پاشيد، خنديد و لبخند نثارشان کرد. ابرها محو لبخند بهار شدند و لبخندش را طلب کردند. بهار بايد آسمان را بيدار مي کرد و نگاه ملتمسانه ابربچه ها را نرم کرد و لبخندش را نيز به آنها بخشيد و به گوشه تاريک و گرفته آسمان پر کشید. سردش شد، نه لبخندي داشت و نه شکوفه بهاري. در تاريکي نشست و صورتش را پوشاند که ناگهان همه جا نورباران شد، پر از خنده شد، آسمان تاريک بيدار شد، روشن شد.
صاعقه به جاي صداي مهيب، قهقهه سر مي داد و همه جا شکوفه مي پاشيد و ابرهاي پنبه اي به همه لبخند هـديه مي دادند. لبان خشک بهار به لبخند باز شد و سبدي پر از شکوفه آغوشش را پُر کرد. برگشت و آسمان را رنگين کماني ديد و قاصدک هايي که خبر از آمدن بهـــــار را مي دادند. همه جا پُر شد از خبر آمدن بهار، خبر بيداري، خبر سر آمدن سياهي و رخوت …
باز هم يک سال نو، باز هم تولدي ديگرآغــاز و تولد دو واژه اي هستند که هميشه با انرژي همراه اند. انرژي طبيعت و انرژي رواني که همه کاينات، ناخودآگاه به جوشش درمي آيند و سفري را آغـــــاز مي کنند تا در انتهاي سفر آغازي ديگر را جشن بگيرند. اين چرخه، طبيعي است. ما همه که جزئي از اين طبيعت هستيم و در اين چرخه، چرا نبايد درس به اين مهمي را از طبيعت ياد بگيريم؟ مگر نه اينکه ما نيز آينه تمام نماي هستي هستيم. چه شد که خود را از دايره طبيعت جدا کرديم. سنت هايي را بجا مي آوريم که پرمفهوم اند اما ما فقط آنها را انجام مي دهيم و رازش را نمي دانيم؟
دوستي مي گفت چگونه است که شب عيد همه در ترافيک و آلودگي عجله داريم ماهي و سبزه و … را با سبقت گرفتن از همه به موقع سر سفره بياوريم، اما متوجه پيام بسيار عميق عيد و نوع دوستي نيستيم؟ با هم بر سر قيمت و زود رسيدن به خانه دعوا مي کنيم و دوستي و گذشت را به دست فراموشي سپرده ايم.
بهار يعني دوستي، يعني رعايت يکديگر به مهر. به جاي پاک کردن هزار باره شيشه هاي پنجره، چشم مان را بشوييم تا درست ببينيم، دلمان را از آلودگي و سياهي پاک کنيم که جهان نياز به بهتر شدن دارد.
درخت سبز مي شود و تمام ناملايمات سـال گذشته، ميوه هاي نرسيده، شکوفه هاي از دست رفته و باد و طوفان و تگرگ ها را فراموش مي کند. اما ما تا آخر عمر کينه ها را در دل نگه مي داريم و تنها اداي بخشيدن را درمي آوريم. اگر کسي را رنجاندم آنقدر شجاعت ندارم که اعتراف کنم و عذر بخواهم و اينجاست که از معجون فراموشي استفاده مي کنم، اما تا کي؟ اگر با خود روراست نباشم با هيچکس ديگر هم نيستم و مدام کساني را جذب مي کنم که دورو هستند.
درخت اگر يکي از ميوه هايش گنديد، ميوه هاي ديگرش را پاس مي دارد، اگر شکوفه اي افتاد اميد به باقي دارد. ما نيز جدا از اين طبيعت نيستيم. درخت و زمين، مـــاه ها مي خوابند و کسب انرژي مي کنند تا بهار که زندگي دميده مي شود و زمين گرم مي شود. آن موقع درختان از تپش قلب زمين جان مي گيرند و مي دانند که بايد هرچه بر آنان گذشت را فراموش کنند. منش و روش زندگي هميشه براساس انرژي رواني و پويايي و پويندگي بوده، اما ما با وجود ضعف هاي رواني که در خود داريم و مي ترسيم سراغش برويم از طبيعت فراموشي و چشم پوشي روي زواياي پنهان شخصيتي را ديديم درحالي که خداوند بسيار رحـــــيم است و سر راه ما مسائل و کساني را مي گذارد تا ما را دچار چالش انتخاب درست يا نادرست کند، تا قوي شده و به ضعف هاي شخصيتي و رواني خود واقف شويم و در جهت اصلاح و تبديلش به نقطه قوت تلاش کنيم. بيداري طبيعت و زمين و جشن نوروز ما دقيقاً نماد بيداري واقعي است، طوري که بيدار شويم. تمام فيلسوفان، بزرگان، عارفان و شاعران کتاب هايي از خود به جا گذاشتند که از بزرگترين معلم خود يعني طبيعت الهام گرفته اند. خداوند آنقدر رحيم است که براي همه حتي طبيعت درهاي توبه و بازگشت به خويشتن خويش را باز گذاشته ا ست، اما ما نمي بينيم. ما در خودخواهي ها، در زندگي مادي و ظاهري خود چنان غرقيم که چيزي نمي بينيم. سر سفره آينه مي گذاريم و خود را در آن زيبا مي بينيم ولي به بُعد دروني خود توجه نمي کنيم. اسپند مي گذاريم تا نه فقط از چشم زخم مردم که از چشم زخم و نادرستي هاي خود درامان باشيم. کتاب مي گذاريم نه فقط براي گذاشتن عيدي لاي آن، که بايد دانست و آگاه شد که ناآگاهي عين فرورفتن در سياهي است و بگذريم از حرف هاي تکراري. طبيعت تکـــرار ندارد، چرخه سال تکرار مي شود، اما هر بار قصه اي تازه را دنبال مي کند. بياييم خود، قصه ساز خود باشيم، منتظر معجزه نباشيم که سبز شدن درختان خشک، خود معجزه است. رنج هاي گذشته مان را خيس کنيم تا سبز شود و روحمان را جلا دهد. خاطرات بد را دور بريزيم. بياييم امسال را با اميد به گره گشايي و دور بودن از افکار غلط شروع کنيم و اولين قدم را درست سر سال تحويل، همه با هم برداريم. همه ما در اين مسير همسفريم. شايد سالي پر از رنج و مشکل را سپري کرده باشيم اما بايد بدانيم که آن چه گذشت، گذشته است و لبخند خداوند را فراموش نکنيم.
منبع: مجله موفقيت /به کوشش:هیات تحریریه