خانه غمگین تر از آن است که می پنداری
داغ سنگین تر از آن است که می پنداری
پاییز امسال آمده بود پی نامردی!!!
پادشاه فصل ها این بار همۀ زردها را ، سرخ کرد. هر چه داستان عاشقانه بود نا تمام گذاشت و بر پیشانی آبان ماه سرزمین عزیز و دوست داشتنی مان داغ سنگینی تا همیشه نشاند.
در این صفحه قرار است فقط از ادبیات سخن گفته شود. ولی درد که بیاید اول از همه گریبان ادبیات را می گیرد . دردها اول از زبان شاعران جاری می شود تا به گوش همگان برسد.
واما می دانیم که هنوز در آسمان هزاران ستاره است…
رحیم معینی کرمانشاهی در سال ۱۳۰۱خورشیدی در کرمانشاه زاده شد. پدرش کریم معینی، ملقب به سالار معظم، مردی شجاع و دلیر بود . نیای معینی”حسین خان معین الرعایا” مردی لایق و با سواد و مردم دار بود و از نظر بخشش و کمکی که به مردم می کرد مورد توجه و احترام بود .وی در نهضت مشروطه و استبداد به دست مردی ناشناس به تحریک عده ای از مالکین کشته شد. وی حسینیه ای در کرمانشاه بنا کرد که اکنون به نام برادر کوچک او معاون الملک مشهور است.
و اما… (رحیم معینی کرمانشاهی) شاعر نامی کشورمان که ترانه ها و اشعارش زمزمۀ خیلی از محافل و منازل است.او از سال ۱۳۲۰ خورشیدی به کار نقاشی پرداخت و در این راه پیشرفت کرد و تابلوهایی نیز به یادگار گذارد که از جمله تابلو مسیح با کار سیاه قلم است. او در ضمن کارهای نقاشی به نظم شعر نیز پرداخت و قسمتی از آثار ادبی و اجتماعی او در روزنامه سلحشوران غرب به چاپ رسید . داستان ” اختر و منوچهر” را در چهار تابلو به رشته نظم کشید و در آن حقایقی از اجتماع زمان را مجسّم کرد. او که شاعری توانا و خوش ذوق و دوست داشتنی است ، ضمن سرودن شعر چندی به ترانه سُرایی پرداخت و ترانه های او که توسط خوانندگان رادیو خوانده می شد از شهرت به سزایی برخوردار شد. آشنایی با نقاشی و فنون آن سبب شد که در خلق اشعار و ترانه هایش گرایش به تصویرسازی داشته باشد. معینی کرمانشاهی از بیست و یکم مردادماه هزار و سیصد و سی خورشیدی به دستور دکتر محمّد مصدّق- نخست وزیر وقت- به استخدام اداره کّل انتشارات و تبلیغات درآمد و در سال سی و چهار خورشیدی به معاونت اداره رادیو منصوب گردید. استاد معینی کرمانشاهی در ابتدای دهه سی خورشیدی و به پیشنهاد علی دشتی
تخلّص «امید» را برگزید و پس از اعتراض اخوان ثالث از داشتن تخلّص منصرف شد و پسوند کرمانشاهی را به دنبال نام خانوادگی معینی اضافه نمود و با نام معینی کرمانشاهی به کار هنری پرداخت. از آثار او می توان به دیوان” ای شمعها بسوزید” شامل غزلیّات ، اندیشه ای در مثنوی به نام “فطرت” ، دیوان “خورشید شب” شامل غزلیّات ، بررسی آثار و احوال لسان الغیب در “حافظ برخیز”، در خرابات مغان شامل تضمین غزلیّات حافظ، خواب نوشین، حکایت نگفته و ده جلد تاریخ منظوم ایران پس از حمله اعراب تا عصر حاضر تحت عنوان شاهکار اشاره کرد.
معینی کرمانشاهی تا روز یکشنبه بیست و چهارم آبان ماه ۱۳۹۴ قلم به دست مشغول ادامه شاهکار بود و تنها کهولت سن و سنگینی گوش او را رنج می داد. رحیم معینی کرمانشاهی پس از چهل و هشت ساعت تب خفیف روز بیست و ششم آبان ماه به منظور درمان تب و دیدار از فرزندش حسین معینی کرمانشاهی که بستری بود عازم بیمارستان جم شد که قبل از رسیدن در اتومبیل با سکته قلبی از رنج زیستن رهایی یافت.
طبق وصیّت معینی کرمانشاهی، مسئولیّت جمع آوری، ویرایش، نظارت بر چاپ غزلیات، خاطرات و ادامه شاهکار به فرزندش حسین داده شده است کما اینکه آثار آهنگین استاد نیز در سال ۱۳۷۳ خورشیدی به وی واگذار گردیده بود. شرح زندگانی رحیم معینی کرمانشاهی با اسناد و مدارک به قلم حسین معینی کرمانشاهی موجود است.وی در کنار استاد علی تجویدی ترانه هایی ماندگار بر جای گذاشته و با استادانی چون پرویز یاحقی، جواد لشکری، حبیب الله بدیعی و همایون خرم نیز همکاری داشته است. نخستین ترانه سرایی برای گلها را بر روی آهنگی از استاد تجویدی شروع کرد و همکاری اش با تجویدی منجر به خلق نزدیک به۴۰ اثر مشترک شده است.
از اشعار ماندگار وی می توان عجب صبری خدا دارد، لوح مخدوش با مطلع “من نگویم که به درد دل من گوش کنید… بهتر آن است که این قصه فراموش کنید” و از ترانه های بسیار خاطره انگیز و مشهور وی می توان به یاد کودکی، خواب نوشین، ای کاروان و آشفته حالی اشاره کرد.
خانمان سوز بود آتـــــش آهـــــی، گاهـــــی
ناله ای می شکند پشت سپاهی ،گاهی
گر مقـدّر بشود سـلک ســــلاطــین پویـــد
سالک بی خــــبر خفـته براهــی ،گاهی
قصۀ یوسف و آن قوم چه خوش پنـدی بود
به عزیزی رسد افتـــاده به چاهی گاهی
هستی ام سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتـــش افروز شود برق نگــــاهی گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
رو سپیدی بود از بخت سیاهی گاهی
عجبی نیـست اگر مونس یار است رقـیب
بنشـیند بر ِ گل، هرزه گیــــاهی گاهی
چشـم گریـــــان مرا دیدی و لبخـــــند زدی
دل برقصد به بر از شوق گنـاهی گاهی
اشک در چشـم ، فریبـــنده ترت می بینـم
در دل موج ببـــــین صورت ماهی گاهی
زرد رویــــی نبــــود عیـــــب، مرانم از کوی
جلـــوه بر قریه دهد، خرمن کاهی گاهی
دارم امیّـــــد که با گریه دلــت نرم کنـــــم
بهرطوفانزده، سنگی است پناهی گاهی
من نگویم، که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصّه فراموش کنید
عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
خون دل بود نصیبم، به سر تربت من
لاله افشان به طرب آمده، می نوش کنید
بعد من سوگ مگیرید، نیرزد به خدا
بهر هر زرد رخی، خویش سیه پوش کنید
خط بطلان به سر نامۀ هستی بکشید
پاره این لوح سبک پایۀ مخدوش کنید
سخن سوختگان طرح جنون می ریزد
عاقلان، گفتۀ عشّاق فراموش کنید
به قلم:مژگان ربانی/برگرفته از آثار شاعر