شمس لنگرودی در سال ۱۳۲۹ در لنگرود متولد شد. پدرش حجت الاسلام جعفر شمس لنگرودی به مدت ۲۵ سال امام جمعه آن شهربود. وی دبستان و دبیرستان را درشهر لنگرود تحصیل کرد و در سال ۱۳۴۸ دیپلم ریاضی گرفت. علاقه پدر به شعر و کتابخوان بودن مادر سبب شد که به شعر و ادبیات علاقمند شود و در سال ۱۳۴۶ اولین شعرش که تقلیدی از اشعار نادر نادرپوربود، در هفته نامه امید ایران چاپ شد. در مهر ماه سال ۱۳۴۹ تحصیل در رشته اقتصاد را درمدرسه عالی بازرگانی رشت آغاز کرد. در سال۱۳۵۳ توانست با درجه کارشناسی اقتصاد از آن مدرسه فارغ التحصیل شود.در سال ۱۳۵۴ به تهران رفت و در دبیرستان دخترانه خوارزمی مشغول به تدریس ادبیات فارسی شد ولی پس از چند ماه به دلایل سیاسی از کار اخراج شد و به رشت بازگشت. نخستین دفتر شعرش )رفتار تشنگی( را با هزینه شخصی در سال ۱۳۵۵ منتشر کرد. خود او معتقد است که انتشار این کتاب در واقع خداحافظی با دوره خاص فکری و زیبایی شناسی و آغازی دیگر در نوع تفکر ادبی او بوده است. در سال ۱۳۵۸ با فرزانه داوری ازدواج کرد و در همان سال از محل کارش در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تهران که دوسال در آنجا مشغول به کار بود، اخراج شد.در شهریور۱۳۶۱ و به دنبال زندانی شدن برادر، دستگیر شده و در اوین زندانی شد.
سرانجام با تلاشهای پدر وپس از حدود یک سال از زندان آزاد شد،ولی تجربه زندان تأثیر عمیقی در افکار و جهان بینی او گذاشت و تصمیم گرفت که با تمام وجود به ادبیات بپردازد.
نام شمس لنگرودی پس از انتشار مجموعه های «خاکستر و بانو» و «جشن ناپیدا» در اواسط دهه ۱۳۶۰ مطرح شد و پس از چاپ «قصیده لبخند چاک چاک» به شهرت رسید؛ سپس ده سالی را با سکوت در شعر گذراند و سرانجام در سال ۱۳۷۹، مجموعه شعر «نتهایی برای بلبل چوبی» را روانه بازار کتاب کرد. این شاعر در دهه۱۳۸۰ سالهای سکوت و کم کاری را جبران کرد. در این سالها هشت مجموعه شعر از او منتشر شد که از آن جمله است: «پنجاه وسه ترانه عاشقانه»، «رسم کردن دستهای تو» و «شب، نقاب عمومی است». شمس لنگرودی در سال ۱۳۸۹ در فیلم فلامینگو شماره ۱۳ به کارگردانی حمیدرضا علیقلیان در نقش یک شاعر ظاهر شد. در سال ۱۳۹۲ در فیلم پنج تا پنج به کارگردانی تارا اوتادی همراه با رضا کیانیان بازی کرد و پس از آن در سال ۱۳۹۳ در فیلم سینمایی احتمال باران اسیدی به کارگردانی بهتاش صناعیها مجدداً به ایفای نقش پرداخت.
محمد شمس لنگرودی در ابتدای راه شاعری تحت تأثیر زبان و نگاه فریدون توللی، فریدون مشیری و به ویژه نادر نادرپور بود. با وارد شدن به جریانات سیاسی و تحت تأثیر شرایط زمانه به شعر سیاوش کسرایی و در نهایت احمد شاملو متمایل شد و می توان بخش بزرگی از اشعار او را متأثر از زبان شاملو دانست. پس از کتاب قصیده لبخند چاک چاک بود که به تدریج توانست از تحت تأثیر بودن دیگران فاصله بگیرد و با سادگی و روانی کلام و مفاهیم به زبان محاوره نزدیک شود.
او در کتاب «نتهایی برای بلبل چوبی» با آرمان خواهی و نگاه ایدئولوژیک خداحافظی و سعی در ساختن جـــــهان جدیدی در شعرش می کند. زبان ساده، کوتاه نویسی، طنز، پرداختن به زندگی روزمره و پر رنگ بودن عشق از ویژگیهای اصلی شعرهای اوست. شمس را ،همه از کتاب دومش می شناسند.
(رفتارتشنگی )اولین کتاب او بود که هرگز کسی چیزی در موردش ننوشت؛ غیر از اکبر اکسیر که در مجله ای، دفــاع جانانه ای نوشته بود و خود شمس می گوید: اکسیراز کتابم تعریف کرده بود. داستان شکل گیری رفتار تشنگی از این قرار بود که من در کودکی و نوجوانی تحت تاثیر پدرم غزل می گفتم و شاعر مورد علاقه ام عماد خراسانی بود. سال اول دانشگاه با کتاب ققنوس در باران آشنا و به شعر شاملو علاقه مند شدم و از همان موقع،شبیه شاملو شعرمی گفتم و این دست خودم نبود. داستان شیفتگی من نسبت به شاملو تا سال ۵۳ ادامه داشت و در همان سال با شعر جهان آشنایی پیداکردم. با شاعرانی مثل «البیاتی»، «ناظم حکمت»، «لورکا» و… و اینگونه بود که علاقه ام تغییر کرد و بعد آن کتاب را با سرمایه پسرعمویم چاپ کردم. رفتارتشنگی در واقع وداع من با شعر شاملو بود.
قصیده «لبخند چاک چاک» را می توان مهمترین مجموعه شعر شمس لنگرودی دانست. مجموعه ای که او را به عنوان شاعری متفاوت و تاثیرگذارتثبیت کرد. نطفه سرودن این منظومه در روزهایی خاکستری به ذهنش رسید و اگرچه شعر را سال ۶۲ به پایان رسانده بود، اما چون به خواسته هایش جوابنمی داد دوباره بازنویسی اش کرد و این بازنویسی هفت سال طول کشید. شمس قصیده لبخند چاک چاک را سه مجموعه جدا از هم می داند که در یک کتاب گرد آمدند؛قصیده لبخند چاک چاک، چتر سوراخ، اشعاری برای تو که هرگز نخواهی شنید.
شمس مردی آرامی است وا ین آرامش در رفتار و کردار و حتی در نگاهش موج می زند. او می گوید:«این روزها فکر می کنم به هشتاد درصد از خواسته هایم رسیده ام، بهاین خاطر که آنقدر توقعاتم را پایین آورده ام که اگر ۲۰ درصد دیگر این کار را انجام دهم تحقق خواسته هایم صددرصد می شود. من به نتیجه خوبی رسیده ام که اگر زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز. آدمی در نوجوانی خواب های دور و درازی می بیند و جالب است که به طور کودکانه ای فکر می کند به خواسته هایش می رسد و هرچه سن آدم بالاتر می رود متوجهمی شود باید زمینه را برای تحقق خواسته هایش فراهم کند. دراین لحظه است که بخشی از آنها را کنار می گذارد و متوجه می شود او جهان را نمی سازد، بلکه این جهان است که او را می سازد و این داستان در همه ابعاد زندگی ادامه دارد و باعث می شود که یا به ناامیدی و افسردگی تن دهد و یا قبول کند، زندگی همین است و باید حواسش را جمع کند که من راه دوم را انتخاب کردم و باز می گوید: من مدت ها مشغول نوشتن شعر بلندی هستم مثل «قصیده لبخند چاک چاک». این شعر شرح زندگی من است و بخشی از آن خطابه ای به پدر و مادرم که مادرم در این شعر می گوید« برای چه خسته ای؛ و من در جوابش می گویم: به آخر خط رسیدم. مــــــادرم دوباره می گوید: زمان زیادی گذشت تا منفهمیدم اصلاخطی وجود ندارد خط ها در زندگی هی پیدا می شوند وهی محو. اینها چیزهایی است که انسان بعدهانتیجه می گیرد».
وضعیت به هم ریخته زندگی، شاعر معصومیت های از دست رفته را آشفته و اینکه چیزی سرجایش قرار ندارد او را دلگیر کرده است. با همه اینها باز هم به آینده ادبیات به ویژه شعر خــوش بین است و معتقد است که شعر در سال های آینده چشم انداز خوبی خواهد داشت.
این شعرها که بوی سکوت می دهند
از غیبت لب های توست کلمات
مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی
از معنا خالی شدند
و در انتظار مورچه هایند
توشه بار زمستانی شان را
در حفره ی تاریک خالی کنند-
اندوهی که سرازیر می شود
در سینه ی خاموش من.
دوستت دارم
و پنهان کردن آسمان
پشت میله های قفس
آسان نیست .
آن چه که پنهان می ماند خون است
خون است و عسل
که به نیش زنبوری
آشکار می شود .
دوستت دارم
و نقشه ایی از بهشت را می بینم
دورادور با دو نهر از عسل
که کشان کشان
خود را به خانه من می رسانند .
………….
می نویسم چنان زیبایی
که صخره ها سر راهت آب می شوند
تا با تو راهی دریا شوند
کرجی ها به صخره پناه می برند
تا پیشت بمانند و
به بستر دریا نیفتند
می نویسم چنان زیبایی
که تمامی آبها دهانه دریا جمع می شوند
تا ورود تو را ببینند…
ای رود انگشتت را به من بده
به ســـاحل شعرهای من قدم نه
نمی توانم از تو چنان بگویم که دفتر اشعارمتر شود
انگشتت را به من بده
بر پله های دفتر من قدم نه
می خواهم گلهایی در شعرم بروید
که کرک ملتهبش را زیر سر انگشتانم حس کنی
برگرفته از:کتاب ۵۳ ترانه عاشقانه/کتاب: حکایت دریاست زندگی/ روزنامه کارگزاران/ به قلم:مژگان ربانی