شاد بودن هنر است
شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بیجان شب و روز
بیخبر از همه خندان باشیم
بیغمی عیب بزرگیست که دور از ما باد!
کاشکی آینهای بود درونبین که در او
خویش را میدیدیم
آنچه پنهان بود از آینهها میدیدیم
میشدیم آگه از آن نیروی پاکیزهنهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن.
شاد بودن هنر است
گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد
زندگی صحنهی یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمهی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
درود بر خوانندگان فهیم و همراهان گرامی ماهنامه ستاره دانایی:
چندی پیش به این فکر میکردم که چراآدمها اینقدر عبوس،کم تحمل و تند خو شده اند؟ چرا به این فکر نمیکنند که کل جهان هستی بازتاب اعمال ماست؟شاد باشی شادی عایدت میشود و غمگین و دل گرفته باشی از در و دیوار برایت مصیبت می بارد.
هنر شاد زیستن این روزها بعنوان یک دانش مورد بررسی و تحقیق بسیاری از روان شناسان است.کتابهای زیادی تحت عنوان هنر شاد زیستن ،راز شاد بودن،زندگی شادمانه و … از این قبیل نوشته و تالیف شده است که همه به ما یاد آوری میکند که چگونه باید زندگی کنیم و چگونه شادی را به دنیای خود و فرزندانمان وارد کنیم.
شادی این روزها تقریبا کیمیا شده است چرا که همه ما حس میکنیم باید علت و عاملی برای خندیدن داشته باشیم و هرگز فکر نمیکنیم که این علت دست خود ماست.
وقتی غم گرداب می شود تا تو را به میانه بکشد.وقتی حس میکنی انگیزه ای برای شادی کردن و شاد کردن نداری .وقتی همه درها را بسته میبینی و روزنه امیدی باز نمانده است به آخرین باری فکر کن که زمین خوردی و بعدچگونه از جا بر خاستی…!! این آرامت میکند و توان دوباره به تو می دهد و لبخند را بر لبت می نشاند.
اصولا انسان ها دررنج و درد آفریده شده اند .به قول استاد شاملو:
” کوه با نخستین سنگ آغاز می شود
و انسان با نخستین درد”
…و یا به قول شاعر دیگری:
“مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است”
این درد همان عشق است.همان احساس آدم هاست.همان اصل انسانیت است.همان دانستن است.و کسی که نمی داند بی شک غم هم نخواهد داشت.
ویکتور هوگو میگوید:هرگز کوری را بخاطر ندیدن سختی ها تحمل نکن…
بله عزیزان من غم نیمی از زندگی ماست که خود به خود میآید و گریزی از آن نیست.نیمه دیگر آن شادی است که تا خودمان نخواهیم و دنبالش نرویم شاید به آسانی پیدا نشود.
اما چه کنیم که غمگین نباشیم؟ چگونه که غم ریشه در جانمان نتند؟ چه کنیم که شادمان باشیم؟
غم ها را نه باید نگه داشت و نه باید دور ریخت.
نگه داشتنش بیمارمان میکند و و دور ریختنش انسانیت را از خاطرمان میبرد.پس نگهش
می داریم ولی در گوشه ای به گونه ای که مانع زندگی و حرکتمان نشود پنهانش میکنیم.
ایرانیان ما از دیر باز به شادی معتقد بوده اند و همه ساله به بهانه های مختلف جشنی و مراسمی برگزار می کرده اند.جشن فروردینگان،تیرگان،مهرگان،بهمن جنه و… همه و همه آیین ها و مراسم با شکوه ایران باستان هستند .
دردین اسلام نیز مواردی که تاکید بر شاد زیستن دارد فراوان به چشم می خورد.از سخنان علی (ع) است که:مومن کسی است که شادی اش در چهره و غمش در قلبش باشد.
و این یعنی شادباش و دیگران را هم شاد کن.
اگر شاد باشید حتی به ظاهر این شادی کم کم در شما به صورت عادت در می آید و باعث می شود دیگران هم از شما انرژی کسب کنند.
گاهی با خود می اندیشم شادی واقعی چیست؟
کجا میتوان یافتش؟
آیا کسی هست که همیشه شاد باشد؟
آیا دلی در این دنیا هست که رنگ غم را ندیده باشد؟
و هر بار جز این پاسخ به چیز دیگری نمی رسم که غم و شادی همیشه با هم همراهند.
جبران خلیل جبران نویسنده شهیر لبنانی بسیار زیبا توامان بودن این دو مهم را به تصویر
می کشد:
اندوه و شادی همواره دوشادوش هم سفر میکنند و در آن هنگام که یکی بر سر سفره شما نشسته است دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازوهستید بی تکلیف در میانه اندوه و شادی !
اما فرزندان من این نوشته را اینگونه تغییر می دهم که :غم و شادی همواره دوشادوش هم سفر میکنند بر حذر باشید که مبادا غم زیاد در منزلتان ماوا کند.هر گاه شادی را بر سر سفره نشاندید در را به روی ورود غم ها ببندید…
عزیزانم زندگی به خودی خود برای شما شادی فراهم نمیکند.خودتان باید شادی را دعوت کنید.خودتان باید از دلخوشیهای کوچک برای خود شادمانیهای بزرگ بسازید.
بعضی کشورها برای این منظور تمهیداتی اندیشیده اند.جُنگهای شادی،جشن ها و مراسم شادی آور،و گاهی اتاقها و سالنهایی برای خنده.که در آن تمرین خندیدن میکنند . و حتی گاهی سمینارها و جلسات خنده برگزار میکنند .در این مجالس فردی به عنوان نماینده بدون دلیل شروع به خندیدن میکند با خنده ی او دیگران نیز میخندند و همین عمل باعث میشود استرس از بین برود گردش خون شکل بهتری بگیرد و حس بهتری به افراد دست دهد.
پدر بزرگها و مادر بزرگهای ما الگوهای قشنگی برای شادی آفرینی هستندآنهامعتقد بودند همیشه روزگار بهتر و زیباتری در انتظار ماست و به قول خودشان :”در همیشه روی یک پاشنه نمیچرخد.”
و این یکی دیگر از راههای خلق شادی است.اینکه همیشه تفکر مثبت داشته باشیم و بیندیشیم که همه چیز رو به راه خواهد شد.امیدوار باشیم و آینده را برای خود زیبا و شاد ترسیم کنیم.
با آرزوی روزگاری شاد و سرشار از امید.
و شاعر پر امید و با نشاط ایرانی فریدون مشیری چه زیبا می گوید:
مـن امیـــدی را در خود
بـــارور ساختـــه ام
تــــار و پــــودش را
بـا
عشــــق تـــو پـرداختـه ام
مثـل تابیـدن مهـــری در دل
مثل جوشیـدن
شعـری از جــان
مثـل بالیدن عطــری در گــل
جـریان خـواهـم یــافــت
مست از شوق تـو از عمـق فــرامـوشـی
راه خــواهـم افتـاد
باز از ریشـه به
بـــــرگ
بـاز از بــود بـه
هســـت
بـاز از خامـوشـی تـا
فـــریـاد
سفـر تـن را تـا خـاک تماشــا کـردی
سفــر جــان را از خاک بـه
افــــلاک ببیــــن
گـر مــرا می
جــــویی
سبــزه هـا را دریــاب
با درختــان بنشیـن
کــــی ؟
کجــــا ؟
لیک نمی دانــــــم
ای کــــدامیـــنــــ ســــاقـــی
ای کـدامیــــنــــ شــــــبــــ
منتظــــر می مانـــــم
منتظر می مانم…