خلاصه کتاب
رابطه والدین و کودکان
نوشته دکتر هایم جی.گینات/ ترجمه سیاوش سرتیپی / انتشارات اطلاعات(چاپ بیستم-۱۳۸۸ )
مقدمة مترجم
] خلاصه [ کتابی را که هم اکنون در دست دارید، یکی از چهار کتابی است که دکتر گینات در زمینة تعلیم و تربیت
کودک به رشتة تحریر درآورده است. شیوه ای که دکتر گینات در پیش می گیرد، درک و فهم مطالب را بسیار آسان می سازد. وی از تئوریهای پیچیده و تخصصی به کلی پرهیز کرده و با ساده نویسی، ارتباطی مستقیم با خواننده برقرار میکند. ارائة مفاهیم علمی به زبان ساده و قابل فهم، در واقع، یک نوع آشتی دادن دانش تخصصی با افراد غیر متخصص است و دکتر گینات بخوبی از عهدة این کار بر آمده است. علاوه بر امتیاز ساده نویسی، می توان از بکارگیری مثالهای زنده در این کتاب نام برد. نویسنده هرگز مثالی ارائه نمی دهد که خواننده با آن نامأنوس باشد. هر مثالی که آورده می شود، به دور از زندگی واقعی نیست. مثالها همه به مواردی اشاره می کنند که پدران ومادران هر روز با آنها سروکار دارند. گویی دکتر گینات گفتگوهای هر روزة خانواده ها را ثبت و آنها را اصلاح کرده و پس از تبدیل به یک گفتگوی صحیح و اصولی، آن را پیش روی خواننده قرار داده است. خواننده بآسانی در می یابد که رفتار غلط کدام است و رفتار صحیح کدام،در نتیجه اصل مطلب به طور کامل به ذهن خواننده انتقال می یابد.
مطابقت آنچه که در این کتاب بیان شده است با آنچه که در زندگی واقعی وجود دارد، سبب گشته تا خواننده به نویسنده اعتماد کند و واهمه ای از بکارگیری راه حلهانداشته باشد. چه بسا خوانندگانی که با مطالعة فصلهای این کتاب پیش خود گفته اند: (( راست می گوید، عیناً همین طور است. برای خود من هم اتفاق افتاده)).
پیشگفتار
هیچ پدری به هنگام صبح بیدارنمی شود تا زندگی فرزندش را تیره سازد.هیچ مادری با خود نمی گوید:” امروز اگر فرصتی پیش آید برسر بچّه ام داد خواهم زد،از او ایراد خواهم گرفت ،یا او را تحقیر خواهم کرد.” بر عکس، بسیاری از مادرها در آغاز روز تصمیم میگیرند:”امروز روزی صلح آمیز و پراز صفا وصمیمیت خواهد بود.نه داد وفریادی خواهد بود،نه بگو مگویی و نه زدوخوردی.”با وجود این،علی رغم نیات ومقاصد خوب ،جنگ ناخواسته بار دیگر در می گیرد وما بار دیگر درمی یابیم که سخنانی ناخواسته بر زبان آورده ایم و یا با لحنی حرف زده ایم که دوست نداشتیم.
همة والدین خواستا ر خوشبختی ورفاه وامنیت کودکانشان هستند. هیچکس عمداً کودکش را ترسو،کمرو،سهل انگار یا بی نزاکت با ر نمی آورد.با این حال،بسیاری از کودکان در مرحله رشدشان خصوصیاتی نامطلوب کسب میکنند واز داشتن احساس اطمینان وامنیت باز می مانند ونمیتوانند برای خودشان ودیگران احترامی قایل شوند.ما میخواهیم کودکان مودب باشند،اما آنها بی ادب می شوند؛میخواهیم مرتب وپاکیزه باشند،اما درهم و برهم وشلخته میشوند؛می خواهیم اعتماد به نفس داشته باشند،امّا نا مطمئن بار می آیند؛میخواهیم شاد وخّرم باشند،امّا می بینیم که نیستند.
هدف این نوشته کمک به والدین است تا اهدافی را که در مورد کودکانشان دارند بشناسند و روشهایی برای جامه عمل پوشاندن به این اهداف به دست آورند.
والدین با مشکلات معینی روبرو می شوند که برای از میان برداشتن این مشکلات راهها و روشهای ویژه ای وجود دارد؛پند و اندرزهای پیش پا افتاده و قدیمی هیچ کمکی به والدین نمی کنند،پند واندرزهایی همچون؛”بچّه ات را بیشتر دوست داشته باش”،”بیشتر به او توجه نشان بده”و”فرصت بیشتری به او بده”.
نویسنده،در طول پانزده سال اخیر به طور انفرادی و به طور گروهی با والدین وکودکان کارکرده ونیز در راهنمایی وروان درمانی آنان فعالیتهایی صورت داده است.متن حاضر حاصل این تجربه پانزده ساله است و راهنمایی عملی است برای فایق آمدن بر وضعیت های روزانه ومشکلات روانی مربوط به والدین و کودکان؛ اظهار نظرهایی معین وراه حلهایی ممتاز ارائه می کند؛در عین حال که پندو اندرزهایی بخصوص به خواننده میدهد،اصولی اساسی و بنیادی را نیز برای راهنمایی والدین در کسب احترام متقابل و رعایت شئون در زندگی با کودکان مطرح می کند.
فصل اول
گفتگو با کودکان
سوالات کودکان ومعانی پنهان این سوالات
گفتگو با کودکان هنری خاص است که اصول و مفاهیم ویژه خودرا دارد.کودکان وقتی با کسی ارتباط برقرار میکنند،عمدتا آنچه را که واقعا در نظر دارند، بیان نمی کنند.پیامهای کودکان غالبا جنبه رمزی دارد که برای درک این پیامها بایستی این جنبه رمز را درک کرد و کشف رمز انجام داد.
“اندی” دهساله از پدرش پرسید:بابا،در هارلم چند تا بچه بی سرپرست هست؟پدر ا ندیکه فردی روشنفکر و شیمیدان است،از اینکه دید فرزندش نسبت به مشکلات اجتماعی علاقه نشان میدهد خوشحال شد وپس از یک سخنرانی مفصل دربارة این موضوع ،به صورت پسرش نظری انداخت. ولی ا ندی دلش راضی نشد و باز درباره آن موضوع سوال کرد: بابا در شهر نیویورک چند تا بچّه بی سرپرست هست ؟ در آمریکا چند تا؟در اروپا ؟در دنیا؟
پدر اندی سرانجام متوجه شد که پسرش دغدغه ای درباره یک مشکل اجتماعی ندارد،بلکه علاقه او نسبت بدین مسئله بیشتر از یک جنبه فردی وغیر همگانی برخوردار است. اندی از این بیشتر وحشت داشت که مبادا خود وی هم یکی از آن بچّه های بی سرپرست بشود و احساس همدردی نسبت به آن بچّه های بی سرپرست کمتر باعث سوالش بود. او علاقه ای به دانستن تعداد بچّه های بی سرپرست نداشت،بلکه میخواست از طرف پدر اطمینان حاصل کند که او را تنها رها نخواهد کرد.
در موردی دیگر، “بروس ” پنجساله در حالی که به همراه مادرش برای اولین بار از کودکستانی دیدار می کرد،نظری به نقاشّیهای روی دیوار انداخت وبا صدای بلند پرسید:این نقاشّیهای بد ترکیب را چه کسی کشیده ، هان؟
مادر خجالت کشید؛نگاهی سرزنش آمیزبه پسرش کرد وفوراً گفت: درست نیست که آدم بگوید نقاشیهای به این قشنگی زشت هستند.
مربی کودکستان که به مفهوم اصلی سوال بروس پی برده بود،لبخندی زد وگفت: تو اینجا مجبور نیستی نقاشیهای قشنگ بکشی .اگر دوست داری،میتوانی نقاشیهای بد ترکیب هم بکشی. لبخندی از رضایت بر چهره بروس نمایان شد،چرا که برای این سوال پنهانی خود که”اگر پسری خوب نقاشی نکند چکارش میکنند؟”جوابی یافته بود.
سپس بروس ماشین آتش نشانی اسباب بازی را برداشت و ریاکارانه و خودبینانه پرسید: چه کسی این ماشین آتش نشانی را شکسته؟مادرش پاسخ داد: آخر تو که اینجا کسی رانمی شنا سی،پس چه فرقی به حالت میکند که بدانی چه کسی این کار را کرده ؟
بروس براستی علاقه ای به دانستن اسامی نداشت.او میخواست بداند با پسرانی که اسباب بازیها را میشکنند،چگونه رفتار میشود. مربی که متوجه منظور اصلی بروس شده بود جواب مناسبی به او داد: اسباب بازیها را برای بازی ساخته اند و گاهی وقتها هم میشود که این اسباب بازیها بشکنند.از این اتفاق ها پیش می آید.
بروس که راضی به نظر می رسید و مهارتش در گفتگو،اطلاعات لازم را در اختیارش قرار داده بود با خود گفت: این خانم معلم زن خوبی است؛زود عصبانی نمیشود،حتی اگر نقاشی زشت از آب دربیاید یا اسباب بازی بشکند.پس من نباید ترسی از او داشته باشم. اینجا جای قابل اطمینانی برای ماندن است. بروس برای مادرش دست تکان داد وخداحافظی کرد،و بعد به طرف مربی کودکستان رفت تا اولین روزش را در کودکستان شروع کند.
“کارول ” دوازده ساله مضطرب وگریان بود،زیرا عموزاده محبوبش پس از آنکه تابستان را با او به سر برده بود،حالا به خانه اش باز میگشت.
کارول (با چشمانی اشک بار): سوزی دارد میرود ومن باز هم تنها خواهم بود.
مادر: دوست دیگری پیدا خواهی کرد.
کارول: نه،من خیلی تنها خواهم بود، خیلی.
مادر: چند روز که بگذرد فراموش میکنی وباز میشود مثل سابق،تو فقط صبر بکن.
کارول: اوه،مامان! (هق هق میگرید.)
مادر: تو مگر بچه ای،دختر.تودوازده سال داری وحالا مثل یک نی نی کوچولو گریه می کنی،وای وای وای!
آنگاه کارول نگاهی سرد وبی روح به مادر کردو به اتاقش گریخت ودر را پشت سر خودش بست. این پیش آمد باید پایان خوشتر از این میداشت. با احساس کودک برخوردی جدی باید کرد، حتی اگرخود موقعیت، آنچنان که باید جدی نباشد. از دید مادر،جدایی پس از تعطیلات شاید بحرانی ومهم بحساب نیاید ونیازی به گریه کردن هم نداشته باشد،اما با این حال،واکنش او در برابر دخترش نمی بایست خالی از همدردی بود.مادر می توانست به خودش بگوید: “دخترم کارول غمگین وتحت فشار است، من اگربه او نشان بدهم که از علت ناراحتی وغمگین بودنش خبردارم،می توانم
بهترین کمک را به او بکنم.”وی می توانست یکی از جملات زیر یا همه آنها را به دخترش بگوید:
بدون سوزی تنها خواهی بود.
تو همین الان هم دلت برایش تنگ شده است.
شما که این همه به هم خو گرفته اید،سخت است که از هم دور باشید.
سوزی که اینجا نیست لابد به نظرت می آیدکه خانه چیزی را کم دارد.
این نوع پاسخها باعث خواهد شدکه رابطه ای صمیمی و نزدیک بین مادر و کودک ایجاد شود.
وقتی کودک احساس کند که او را درک می کنند،تنهایی و لطمه روحی اش محو خواهد شد. زیرا مادراو را درک می کند.برای روان ضربدیده کودک،همدردی مادردر حکم یک نوع مرهم عاطفی است.
گفتگوهای بی حاصل
گفتگوهایی که والدین با کودکان دارند اغلب باعث یاُس ونومیدی والدین میشوند ،زیرا هیچ نتیجه ای از این صحبتها حاصل نمی شود،چنانکه در گفتگوی زیر نمایان است؛
“کجا رفتی؟”
“بیرون.”
“چکار کردی؟”
“هیچ کار.”
والدینی که سعی میکنند منطقی باشند،بزودی پی می برند که این کار تا چه اندازه می تواند دشوار و طاقت فرسا باشد.چنانکه مادری می گفت: ((سعی میکنم با کودکم منطقی رفتار کنم اما کاسه صبرم لبریز میشود و از کوره بدر میروم.به حرفهایم توجه نمی کند. فقط باید جیغ بکشم تا صدایم را بشنود وحرفم را گوش کند.امان از دست این بچه !))
کودکان در گفتگو با والدین غالباً مقاومت نشان میدهند.آنها از اینکه کسی بیاید ودائماً نصیحتشان کند و ازشان ایراد بگیرد ومرتب تذکر بدهد ، نفرت دارند.آنها احساس می کنند که والدین آدمهای پرحرفی هستند. “دیوید”هشت ساله به مادرش می گوید: “مامان،چرا هر وقت که سوال کوچکی ازشما میکنم،جواب دراز وبی انتهایی تحویلم می دهید؟”وی رازش را با دوستانش در میان میگذارد و میگوید: “به مادرم هیچ چیز، نمی گویم، هیچ چیز.کافی است سر صحبت را با او باز کنم و آنوقت با آن نطقهای طولانی خودش وقت بازی کردن مرا هدر دهد.”
اگر کسی مشتاقانه نظاره گر گفتگوی بین یک مادر و فرزند باشد و به حرفهایشان گوش دهد با کمال تعجب متوجه خواهد شد که هریک ازآنان تا چه اندازه کم به حرفهای یکدیگر توجه میکنند.این گفتگو به دو تک گفتار می ماند: یک تک گفتار از انتقاد و دستور العمل ها تشکیل می یابد و دیگری از عدم پذیرشها و دلیل تراشیها.
نمایش غم انگیز چنین “ارتباطی”،ناشی از عدم عشق وعلاقه نیست،بلکه از عدم احترام سرچشمه میگیرد؛و بوجودآمدن این نمایش غم انگیز به دلیل نبود هوش وذکاوت هم نیست،بلکه بخاطر نبود مهارت است.
برای آنکه ارتباط ما با کودکان نا مفهوم نباشدومعانی ومفا هیمی در خود داشته باشد،طرز تکلّم روزمرۀ ما صرفاً کافی نیست. به منظور اینکه بتوانیم هم به کودکان برسیم وهم از یأس و نومیدی والدین بکاهیم به روش جدیدی در برقراری ارتباط و گفتگو با کودکان نیاز داریم.
روش جدید برقراری ارتباط با کودکان
اساس روش جدید برقراری ارتباط با کودکان را دو چیز تشکیل میدهد:احترام ومهارت:این روش جدید مستلزم این است که (الف) پیامها نباید به حس احترام کودک لطمه ای وارد سازند،همان گونه که به حس احترام والدین نباید لطمه بزنند و(ب)ابتدا باید تفاهمی متقابل بین والدین وکودک ایجاد شود وفقط پس از ایجاد این تفاهم است که پند و اندرز ، راهنمایی و آموزش موثر واقع میشوند.
“اریک” نه ساله با حالتی بسیار عصبانی به خانه آمد، زیرا قراربود با همکلاسیهایش دسته جمعی به پیک نیک بروند که بارندگی برنامه را بهم زده بود.مادر تصمیم گرفت به روشی جدید گفتگو کند.او ازبکارگیری جملات پیش پا افتاده که قبلاً فقط وضع را نا هنجا رتر کرده بودند،خودداری کرد. جملاتی همچون : “گریه کردن برای برنامۀ پیک نیک بهم خورده هیچ دردی را دوا نمیکند. “؛”روزهای دیگری هم برای خوشی و تفریح هست.”؛”تو که میدانی بارندگی تقصیر من نبوده،پس چرا از دست من عصبا نی هستی؟”
مادر اریک با خودش گفت: “پسرم از اینکه نتوانسته به پیک نیک برود،ناراحت و مأیوس شده.پسرم می خواهد با ابراز خشم نسبت به من،در این بد اقبالی مرا هم شریک کندوتسکین یابد.
به او حق می دهم که این طور ناراحت باشد. اگر احساساتش را درک کنم و به این احساسات احترام بگذارم،بهترین کمک را به او کرده ام.”
مادر: خیلی نا امید به نظر میرسی.
اریک: بله همین طور است.
مادر: تو خیلی دلت می خواست به این پیک نیک بروی؟
اریک: البته که دوست داشتم.
مادر: همه چیز آماده بود که این باران لعنتی بارید.
اریک :بله درست همین طور شد.
لحظه ای سکوت برقرار شد و سپس اریک گفت:
“اشکالی ندارد مامان، حتماً که نباید امروز به پیک نیک میرفتم، باز هم فرصت می شود.”
حالت عصبانی اریک ظاهراً از بین رفته بود و او باقی بعدازظهر در کارها کمک کرد.معمولاً هر بار که اریک به خانه می آمد همه اعضاء خانواده را غم وغصه فرا میگرفت.او دیر یا زود با یکی از آنها دعوا براه می انداخت و خلاصه همة اعضای خانواده را اذیت می کرد و این جاروجنجال پایان نمی پذیرفت تا اینکه سرانجام شب دیر وقت به خواب میرفت و سروصدا می خوابید.
چه چیز خاصّی در این برخورد جدید وجود داردو اجزای سازنده و یاری کنندۀ این برخورد چیست؟
وقتی کودک در اوج احساسات شدید خود قرار دارد گوشش به کسی بدهکار نیست.او نمی تواند پند و اندرز یا سخنان تسلّی بخش یا انتقاد سازنده را بپذیرد.او از ما می خواهد که درکش کنیم و آن چرا که درآن لحظه بخصوص از درونش میگذرد،احساس نماییم.علاوه بر این،او می خواهد بدون اینکه مجبور باشد تمام تجربیات درونی اش رابرایمان بازگو کند،مورد درک ما واقع شود.در واقع این یک نوع بازی است که او در این بازی فقط اندکی از احساسش را برای ما آشکا ر میکند و محتاج آن است که باقی را خودمان حدس بزنیم.
وقتی کودک به ما میگوید: “آقا معلم کتکم زد”نباید از او بخواهیم که جزئیات تنبیه را هم برای ما توصیف کند و نیز نیازی نیست که بپرسیم”چکار کردی که کتک خوردی؟” “حتماً کاری کرده بودی که معلم کتکت زد.بگو ببینم چکار کردی؟”حّتی نباید بگوییم: “اوه متأسفم.”ما باید به کودکی که تنبیه شده است نشان بدهیم که می فهمیم متحمل چه درد و خجلتی شده است و از احساسات انتقام جویانه اش آگاهیم.چگونه میتوانیم بفهمیم که او چه احساسی دارد؟به او نگاه می کنیم وبه گفتارش گوش میدهیم و همچنین از تجربه های عاطفی خودمان استفاده می کنیم.ما می دانیم کودکی که در میان جمعی از همسن وسالان خود خجل شده است،حالا چگونه باید احساس کند.بدین جهت،بایستی طوری حرف بزنیم که کودک بداند ما از حالی که داشته است آگاه وبا خبریم.
هر یک از جمله های زیر می تواند مفید واقع شود:
“حتماًً وضع خجالت آوری بوده است.”
“این وضع حتماًً تو را عصبانی کرده است.”
“حتماً آن لحظه از معّلمت نفرت داشتی.”
“لابد احساساتت را بد جوری جریحه دار کرده است.”
“امروز روز بدی برایت بود.”
وقتی به کودک بگوییم: “این احساسی که داری خوب نیست”،و یا او را متقاعد کنیم که او”هیچ دلیلی برای احساس خود ندارد”،نخواهیم توانست احساس ناراحتی شدید او را از بین ببریم. ممنوع اعلام کردن بیان احساس ، ناراحتی شدید این احساس را از بین نمی برد؛زمانی از شدت این احساس ناراحتی شدید کاسته می شود و آزاردهندگی اش را از دست می دهدکه والدین این احساس کودکشان را با حس تفاهم وهمدردی بپذیرند وآن را انکار نکنند.
اظهار فوق نه تنها در مورد کودکان صادق است بلکه در مورد بزرگسالان نیز مصداق دارد.برای تأیید این امر،گفتگوی زیر آورده شده است.این گفتگو میان رهبر یک گروه مشاورة والدین و سه تن از مادران صورت گرفته است:
رهبرگروه: صبح روزی را در نظر بگیریدکه گویی همه چیز غلط از آب در می آید و هیچ کاری درست انجام نمی شود.از یک طرف تلفن زنگ می زند و از طرف دیگر،بچّه گریه می کند و قبل از اینکه متوجّه بشوید و بتوانید کاری بکنید می بینید که نان برشته سوخته است.شوهرتان نگا هی به دستگاه نان برشته کن کرده ومی گوید: “ای داد بیداد!بالاخره کی خواهی توانست نان برشته درست کنی؟!”در این هنگام،واکنش شما چیست؟
خانم الف: دستگاه را پرت می کنم ومی زنم تو کلّه اش.
خانم ب: به او می گویم:حضرت آقا لطف کنند ونان برشتۀ لعنتی خودشان را خودشان درست کنند!
خانم پ: آن قدر ناراحت می شوم که فقط می توانم بنشینم و زار زار گریه کنم.
رهبر گروه: حرفهای شوهرتان باعث می شود که چه احساسی نسبت به او داشته باشید؟
همة خا نمها با هم: خشم، نفرت، انزجار.
رهبرگروه: آیا بعداز آن، مایل هستید که نان برشتۀ دیگری درست کنید؟
خانم الف: دوباره نان برشته درست کنم؟!بله،درست می کنم،فقط یک کمی سم به اش می زنم!
رهبر گروه: وقتی شوهرتان به سرکار می رود،آیا خواهید توانست به آسانی بلند شوید وخانه را نظافت کنید؟
خانم الف: خیر،برای اینکه تمام روزم خراب می شود.
رهبر گروه: همان روز را در نظر داشته باشید: نان برشته سوخته است،اما شوهرتان نگاهی به اوضاع و احوال می کند و می گوید:”عزیزم،چه صبح پردردسری نصیبت شده-گریۀ بچّه،زنگ تلفن وحالا هم این نان سوخته.”
خانم الف: اگر شوهرم این حرف را به من بزند،از فرط خوشحالی سکته می کنم!
خانم ب: احساس بسیار خوبی می کنم!
خانم پ: چنان احساس خوبی بهم دست می دهد که بغلش می کنم ومیبوسمش.
رهبر گروه: چرا؟ آیا به خا طر اینکه گریۀ بچّه هنوز ادامه داردو نان برشته هنوز دارد می سوزد؟
هر سه خانم باهم: اینها که دیگر اهمیتی ندارند.
رهبر گروه: چه چیز سبب این تغییر رفتار است؟
خانم ب: می دانید،وقتی او ایراد نمی گیرد و وقتی می بینم که با من است نه علیه من،یک نوع احساس حق شناسی نسبت به او پیدا می کنم.
رهبر گروه: و وقتی شوهرتان می رود سرکا ر،آیا انجام کارهای خانه به نظرتان سخت می آید؟
خانم پ: خیر،خیر!تازه یک آواز شاد می خوانم وانجامشان می دهم.
رهبر گروه: حالا اجازه بدهید دربارة نوع سوّمی از شوهر هم برایتان بگویم.
او نگاهی به نان سوخته می کند و بآرامی به شما می گوید: “عزیزم بگذار نشانت بدهم که چگونه نان را برشته کنی.”
خانم الف: اوه،نه تو را به خدا،این یکی از آن اولی هم بدتر است،باعث می شود آدم خودش را احمق حساب کند.
رهبرگروه: حالا ببینم این سه روش متفاوت در برخورد با موضوع نان سوخته چه کمکی در رفتار با کودکان به ما می کند.
خانم الف: می فهمم مقصودتان چیست. من همیشه به بچه ام می گویم: “تو دیگر بزرگ شده ای و باید بدانی،تو دیگر بزرگ شده ای وباید آن را بدانی”.خوب حتماً این حرفهای من او را عصبانی می کند .معمولاً هم چنین می شود.
خانم ب: من همیشه به پسرم می گویم:”عزیزم بگذار نشانت بدهم که چگونه این یا آن کار را انجام بدهی.”
خانم پ: آن قدر از خودم انتقاد کرده اند که حالا فکر می کنم انتقاد کردن طبیعی است.درست همان حرفهایی را می زنم که وقتی بچّه بودم مادرم علیه من می زد.به همین خاطر هم از مادرم متنفر بودم.من هیچوقت کاری را درست انجام نمی دادم ومادرم همیشه مجبورم می کردکارها را دوباره انجام بدهم.
رهبر گروه: و حالا شما در می یابید که خودتان همان حرفها را به دخترتان می زنید؟
خانم پ: بله . من به هیچوجه این رفتار را دوست ندارم-وقتی این طور رفتار می کنم از خودم بدم می آید.
رهبر گروه: شما در جستجوی راههای بهتری برای گفتگو با کودکتان هستید.
خانم پ: بله،البته که هستم!
رهبر گروه: حال ببینیم از ماجرای آن نان سوخته چه درسی می توانیم بگیریم.چه چیزی کمک کرد که احساس علاقه و محبت جای احساس انزجار و تنّفر را بگیرد؟
خانم ب: این واقعیت که کسی درکمان کرد.
خانم پ: اینکه کسی سرزنشمان نکرد.
خانم الف: و اینکه کسی نقش معلم سرخانه را برایمان بازی نکرد.
این نمونه نشان می دهد که واژه ها چه قدرتی در ایجاد دشمنی یا خشنودی دارند.نتیجة اخلاقی این ماجرا این است که پاسخهای ما (اعم از گفتارها و احساسها) می توانند تفاوتی آشکار و قطعی در محیط خانه مان بوجود آورند.
ادامه دارد …..