شايد اينكه آدم، در نهايت، تنهاست . در هر شرايطي مجبور است با مسائل خودش تنها و يكه رو در رو بشود. اما اين تنهايي به معني خودخواهي نيست . بلكه برعكس، با درك اين «خود» تنهاست كه تازه آدم ديگران را ميشناسد .
عباس کيارستمي در نخستين روز تابستان سال ۱۳۱۹ در شهر تهران ديده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران کودکي، در فاصله سالهاي ۱۳۲۶ تا ۱۳۲۹ در دبستان بهرام دوره تحصيلات ابتدايي را پشت سر گذاشت و سپس راهي دبيرستان جم قلهک شد. کيارستمي در دبيرستان با چهره هايي چون آيدين اغداشلو و علي گلستانه همکلاس بود، چهره هايي که در سالهاي بعد تبديل به ستون هاي محکمي در هنر ايران شدند. در سال ۱۳۳۹ با پايان يافتن دوره دبيرستان، کيارستمي در کنکور رشته نقاشي دانشکده هنرهاي زيباي تهران پذيرفته شد. دوره تحصيلات دانشگاهي کيارستمي به طور غير معمول بسيار طولاني گذشت و چيزي نزديک به ۱۳ سال به طول انجاميد. يکي از دلايل اين مسئله اين بود که کيارستمي در آن سالها به عنوان مامور اداره ترافيک در پليس راه کار مي کرد که اين شغل اکثر اوقات او را مي گرفت. در دهه ۴۰ کيارستمي در چند کانون تبليغاتي از جمله “آتليه ۷″، “تبلي فيلم” و “سازمان تبليغاتي نگاره” به ساختن فيلم هاي تبليغاتي، طراحي جلد کتاب و آفيش پرداخت که ثمره آن ساختن حدود ۱۵۰ فيلم تبليغاتي بود که بعدها کيارستمي از آن به عنوان يک تجربه ارزشمند سينمايي ياد کرد. در اواخر دهه چهل کيارستمي به ساختن تيتراژ فيلم هاي سينمايي روي اورد و براي فيلم هايي نظير “وسوسه شيطان” ساخته محمدرضا زرين دست و از همه مهمتر “قيصر” ساخته مسعود کيميايي تيتراژ ساخت. حضور نام کيارستمي در عنوان بندي فيلم پر فروش “قيصر” موجب افتادن نام وي بر سر زبانها شد و او را تا حدودي در ميان سينمايي ها مطرح ساخت. در سال ۱۳۴۹، فيروز شيروانلو، مدير وقت کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان در پي ديدن يک آگهي تبليغاتي که کيارستمي آنرا ساخته بود از او براي همکاري در کانون دعوت به عمل آورد. کيارستمي با قبول اين پيشنهاد به عنوان يکي از نخستين اعضاي فعال کانون درآمد و در کنار نام هايي چون بهرام بيضايي، محمدرضا اصلاني، احمدرضا احمدي و آراپيک باغداساريان توانست تا کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان را به عنوان يکي از مهمترين و تاثيرگذارترين معدود نهادهاي هنري ايران تبديل کند، بطوريکه بسياري از فيلمسازان مطرح موج نو سينماي ايران چون بهرام بيضايي، سهراب شهيدثالث، محمدرضا اصلاني، امير نادري و خود کيارستمي نخستين و شايد بهترين آثار خود را زير نام کانون به ديگران عرضه کردند. کيارستمي بر اساس طرحي از برادرش، تقي کيارستمي، که از روي يک حادثه واقعي برداشته بود، نخستين فيلم محصول کانون را با نام “نان و کوچه” در سال ۱۳۴۹ کارگرداني کرد. “نان و کوچه” فيلمي ده دقيقه اي در باره پسربچه اي است که در نتيجه هراس از سگي که بر سر راهش نشسته نمي تواند مسير کوچه را طي کند و نان را به خانه اش برساند. کيارستمي در اين فيلم بيش از هر چيز کوشيده است تا اهميت موضوع اعتماد به نفس را برجسته سازد و آنرا به عنوان يک خصوصيت مثبت انساني و عاملي در رسيدن انسان به هدفش به مخاطب خود معرفي نمايد. دو سال بعد کيارستمي فيلم کوتاه ديگري به نام “زنگ تفريح” را اين بار با فيلمنامه اي از خودش جلوي دوربين برد. “زنگ تفريح” که آميخته اي از نوع سينماي ضد قصه و مستند به شمار مي رود، روايت نامتعارفي از ماجراي کودکي است که به اتهام شکستن شيشه پنجره مدرسه در زنگ تفريح از سوي ناظم کتک مي خورد و پس از تعطيلي در راه بازگشت به خانه چيزهايي توجه او را به خود جلب مي کند. کيارستمي در “زنگ تفريح” پاياني را براي فيلم تعيين نمي کند و بيش از هر چيز مي کوشد تا به تجربه اي در ارائه يک زبان متفاوت سينمايي دست پيدا کند. از اين روست که مي توان “زنگ تفريح” را به عنوان يک اثر مهم و تجربه اي يگانه در کارنامه سينمايي عباس کيارستمي در نظر گرفت زيراکه ردپايي از زبان سينمايي اين اثر در فيلم هاي بعدي کيارستمي يافت قابل رويت است. پس از “زنگ تفريح”، “تجربه”، به عنوان نخستين فيلم نيمه بلند کيارستمي بر اساس فيلمنامه اي از امير نادري در سال ۱۳۵۲ ساخته شد. “تجربه” به عنوان اثري در تداوم “نان و کوچه” و “زنگ تفريح”، بازتاب زندگي يکنواخت و ساکن پسرک نوجواني به نام محمد است که در تاريک خانه يک عکاسي کار مي کند و خواهان رخ دادن تحولي در زندگي عاري از هيجان و خاموش خود است. “تجربه” به همراه “يک اتفاق ساده” ساخته سهراب شهيدثالث سرآغاز مسيري در سينماي ايران شد که طليعه ظهور آثار ارزشمندي چون “طبيعت بي جان” از شهيدثالث، “ساز دهني”، “دونده” و “آب، باد، خاک” از امير نادري و “مسافر” و “لباسي براي عروسي” از کيارستمي را فراهم آورد.
در سال ۱۳۵۳ کيارستمي فيلم نيمه بلند ديگري را به نام “مسافر” بر مبناي داستاني از حسن رفيعي و با سرمايه کانون پرورش فکري ساخت. “مسافر” روايت نوجواني ملايري به نام قاسم جولايي است که شيفتگي اش به فوتبال سبب مي شود تا عليرغم مخالفت مادرش، براي تماشاي يکي از مسابقات باشگاهي راهي تهران شود. پس از “مسافر” کيارستمي سه فيلم کوتاه صرفاً آموزشي براي کودکان و نوجوانان به نام هاي “دو راه حل براي يک مساله”، “منم مي تونم” و “رنگ ها” را ساخت و سپس فيلمنامه “لباسي براي عروسي” را با همکاري پرويز دوايي آماده و به سال ۱۳۵۵ آنرا جلوي دوربين برد.
در سال ۱۳۵۶، کيارستمي با اندوخته اي ارزشمند از دوران کار در کانون و با سرمايه شرکت گسترش خدمات سينمايي ايران که در فاصله سالهاي ۵۵ تا ۵۷ تعدادي از مهمترين آثار سينمايي ايران چون “شطرنج باد” ساخته محمدرضا اصلاني، “کلاغ” ساخته بهرام بيضايي، “ملکوت” ساخته خسرو هريتاش و “دايره مينا” ساخته داريوش مهرجويي را حمايت کرده بود، دست به خلق تجربه متفاوتي زد که در هنگام نخستين نمايشش در جشواره جهاني فيلم تهران موجب بهت و شگفتي بينندگان و منتقدينش شد، تا جاييکه در ميانه نمايش فيلم عده اي از تماشاگران به يکباره از جا برخاستند و شروع به دست زدن کردند. “گزارش” عنوان اين فيلم بود که کيارستمي آنرا بر اساس فيلمنامه اي از خود و تهيه کنندگي بهمن فرمان آرا و با بازي بازيگران مطرحي چون شهره آغداشلو، کوروش افشارزاده و مصطفي طاري جلوي دوربين برد. “گزارش” تصوير تلخي را از زندگي مردي در يک فاصله هفت روزه از شنبه تا شنبه نشان مي دهد. محمد فيروزکوهي که کارمند اداره مميز مالياتي است، به اتهام گرفتن رشوه از سوي اداره محکوم به حکم تعليق مي شود. او همچنين به موازات گرفتاري هاي اداري اش در خانه با همسرش اعظم بر سر مسائلي از قبيل اينکه صاحب خانه اخطار کرده که بايد خانه را هر چه زودتر تخليه کنند، مشاجره دارد. مشاجره محمد و اعظم در روز جمعه آخر هفته تا جايي بالا مي گيرد که محمد به همراه فرزند خردسالش از خانه بيرون مي زند. وقتي که به خانه باز مي گردد با پيکر نيمه جان همسرش که اقدام به خودکشي کرده مواجه مي شود. محمد، اعظم را به بيمارستان مي برد و پس از کسب اطمينان از سلامتي او با خستگي و ترديد آنجا را ترک مي کند. پس از “گزارش” کيارستمي فيلم کوتاهي بنام “راه حل يک” را در تداوم آثار قبلي اش ساخت. پس از “راه حل يک”، کيارستمي فيلمي بحث برانگيز به نام “قضيه شکل اول، قضيه شکل دوم” را ساخت بطوريکه بسياري اين فيلم را دروازه ورود کيارستمي به سينماي سياسي قلمداد کردند. در “قضيه شکل اول، قضيه شکل دوم” کيارستمي بار ديگر ديدگاهي دوگانه را نسبت به مسئله اي بسيار مهم در دنياي نوجوانان که البته قابل تعميم به کل اجتماع نيز هست، مطرح مي کند. در يک کلاس درس و در حالي که معلم مشغول کشيدن نقش گوش بزرگي بر تخته سياه است، يکي از شاگردان ضرب شيطنت آميزي بروي ميز خود گرفته که موجب عصبانيت معلم مي شود. معلم از آنجا که تنها موفق به تخمين زدن حدود جاي شاگرد ناشناس مي شود لذا شاگردان دو رديف آخر کلاس را در برابر يک دو راهي قرار مي دهد به گونه اي که يا نام دوستشان را فاش کنند و در کلاس بمانند و يا همگي از کلاس خارج شوند. کيارستمي در اين فيلم هر دو راه حل پيشنهادي از سوي معلم را در دو اپيزود جدا مورد ارزيابي و بررسي دقيق قرار مي دهد و در اثناي اين دو اپيزود با زيرکي و هوشمندي سير فيلم را قطع و نظر شخصيت هاي گوناگون فرهنگي، سياسي، هنري و اجتماعي را در خصوص اين دو راه حل جويا مي شود و بدين وسيله به پيام آموزشي فيلم خود رنگي اجتماعي و حتي سياسي مي دهد.
“همسرايان” عنوان فيلم بعدي کيارستمي بود که در سال ۱۳۶۱ و بر اساس طرحي از محمد جواد کهنمويي ساخت. کيارستمي در “همسرايان” از يک سو به اهميت مسئله همبستگي و اتحاد در ميان انسان ها در جهت رسيدن به مقصود اشاره مي کند و از سوي ديگر به تصوير کوتاهي از دنياي پيرمردي خسته و دلزده از دنيا دست مي زند که گويي ديگر حاضر به شنيدن چيزي در اين جهان نيست.
اما سال ۱۳۶۵ را بي گمان بايد به عنوان يکي از پرفروغ ترين سالهاي دوران فعاليت هنري عباس کيارستمي به حساب آورد. او در اين سال فيلمي ساخت که در حکم کليد ورود او به عرصه سينماي جهان و معرفي اش به عنوان يک کارگردان صاحب سبک و نو انديش به جهانيان بود. “خانه دوست کجاست؟” که عنوان خود را از شعري به همين نام اثر سهراب سپهري گرفته است، فيلم بسيار ساده اي از لحاظ قصه است که با کارگرداني هنرمندانه کيارستمي تبديل به اثري شد که تحسين بسياري از بزرگان سينماي جهان چون آکيرا کوروساوا را برانگيخت. “خانه دوست کجاست؟” درباره يک دانش آموز دبستاني به نام احمد احمدپور است که به اشتباه دفتر مشق دوستش، محمدرضا نعمت زاده، را برداشته و مجبور مي شود تا براي جلوگيري از تنبيه نعمت زاده توسط معلم در کلاس فردا، به روستاي آنها برود تا او را پيدا و دفتر مشقش را به او تحويل دهد. تبديل هنرمندانه اين داستان ساده توسط کيارستمي در “خانه دوست کجاست؟” را مي شود در يک جمله نمونه کامل و تقريباً بي نقص نوعي از رئاليسم در سينما قلمداد کرد.
پس از موفقيت “خانه دوست کجاست؟”، کيارستمي فيلم ديگري در حال و هواي “اولي ها” را به نام “مشق شب” کارگرداني کرد.
پس از “مشق شب” و در سال ۱۳۶۸ فيلم متفاوت ديگري به نام “کلوزآپ، نماي نزديک” را با همکاري محسن مخملباف و با الهام از رويدادي واقعي کارگرداني کرد. ماجرا از اين قرار بود که شخصي به نام حسين سبزيان به دليل شباهت زيادش به محسن مخملباف خود را به خانواده آهنخواه معرفي مي کند و به بهانه ساختن فيلم به خانه آنها مي رود. پدر خانواده آهنخواه به سبزيان مشکوک مي شود و از طريق دوستي که در تلويزيون داشته موضوع را پيگيري مي کند و پس از اينکه متوجه ادعاي دروغين سبزيان مي شود، او را تحويل پليس مي دهد. در دادگاه پس از رسيدگي به شکايت و گرفتن رضايت از خانواده آهنخواه و تعهد از سبزيان، او از زندان آزاد مي شود. در روز آزادي سبزيان از زندان محسن مخملباف به ديدارش مي رود و هر دو با هم جهت رفع کدورت به خانه آهنخواه مي روند. “کلوزآپ، نماي نزديک” با واکنش تند اغلب منتقدان مواجه شد بطوريکه عمده آنها بر اين نکته که کيارستمي در اين فيلم اداي سينما وريته را در مي آورد و نه چيز ديگر، اتفاق نظر داشتند. اما خود کيارستمي “کلوزآپ، نماي نزديک” را يکي از مهمترين فيلمهاي دوران کاري اش معرفي مي کند و در دفاع از آن مي گويد : «ظاهراً منتقدان فراموش مي کنند که هر اثر هنري گونه اي واقع نگاري و انتخاب و پرورش است که هم وقايع زمانه را باز مي گويد و هم خصوصيات و روحيات هنرمند را.»
پس از “کلوزآپ، نماي نزديک” و در پي حادثه دلخراش زلزله رودبار (محل فيلمبرداري “خانه دوست کجاست؟”)، کيارستمي جهت جويا شدن از سلامتي کودکان آن فيلم راهي محل حادثه مي شود و در اين مسير است که ايده فيلم “زندگي و ديگر هيچ” به ذهنش خطور مي کند. خودش در اين باره گفته: «هنگامي که از متن فاجعه گذر مي کردم شاهد اين بودم که بازمانگان حادثه در عين بهت زدگي از قرباني شدن عزيزانشان همچنان به ادامه زندگي ميل و اراده دارند.» “زندگي و ديگر هيچ” را مي توان تصويري از ميل انسان به بقا و جاودانگي و البته زندگي قلمداد کرد. گرايشي ابدي در وجود انسان که هيچ حادثه و فاجعه غم انگيزي جلودارش نيست. مفهومي همه گير که نمودهاي مختلف آنرا مي توان در پس زندگي هر انساني مشاهده کرد. “زندگي و ديگر هيچ” تجلي ساده و بي پيرايه اين جمله است که زندگي در جريان است و مرگ تنها تجربه تلخي از آن. در سال ۱۳۷۳ کيارستمي با “زير درختان زيتون” تصوير متفاوتي را از نوع ساختار سينمايي ارائه داد. تصويري که بيش از هرچيز به اسلوب سينماي پست مدرن پهلو مي زد. “زير درختان زيتون” ماجراي عشق يک بناي جوان به دختري است که به دليل بي خانماني و بي سوادي پسر حاضر به ازدواج با او نمي شود. تا اينکه زلزله رودبار اتفاق مي افتد و والدين دختر طي آن جان مي بازند. پسر بازهم به خواستگاري دختر مي رود و اين بار استدلال او اين است که کارش به دليل از بين رفتن خانه هاي مردم در جريان زلزله رونق خواهد گرفت. در اين اثنا يک گروه فيلمبرداري براي فيلم گرفتن از وقوع زلزله به روستا مي آيند و کارگردان فيلم به تصوير کردن عشق اين دو جوان علاقمند مي شود. “زير درختان زيتون” تداعي کننده مفهومي است که کيارستمي در “زندگي و ديگر هيچ” به دنبال آن بود، يعني ميل و اشتياق به زندگي و اميد به آينده آن. با اين تفاوت که کيارستمي در اين فيلم، هوشمندانه به پيامدهاي مثبت فاجعه دردناکي چون زلزله که در نظر هيچ کس کوچکترين جنبه مثبتي از وقوع آنرا نمي توان يافت، مي پردازد. موضوع بي خانماني اهالي روستا هرچند براي آنها بسيار دردناک است اما همين مسئله به نوعي زندگي کارگر عاشق پيشه فيلم را احيا مي کند و اميدهاي او را براي رسيدن به معشوقش بيشتر مي کند. از اين رو “زير درختان زيتون” اثري در تداوم “زندگي و ديگر هيچ” است که با قرار گرفتن در کنار فيلم بعدي کيارستمي، “طعم گيلاس”، تبديل به سه گانه اي ارزشمند در کارنامه او مي شود. “زير درختان زيتون” با آن اختتاميه درخشانش که به زعم بسياري از منتقدان يکي از استثنايي ترين سکانس هاي تاريخ سينماست، به عنوان نخستين فيلم تاريخ سينماي ايران در بخش مسابقه فستيوال فيلم کن پذيرفته شد. سه سال بعد کيارستمي علاوه بر خلق يک اثر تحسين برانگيز سينمايي خود را بر تارک سينماي جهان ديد. “طعم گيلاس” که پايان شايسته اي بر تريلوژي کيارستمي با موضوع تقابل مرگ و زندگي بود، توصيفي از کوشش يک انسان نااميد براي خودکشي است. آقاي بديعي در طول فيلم تلاش مي کند تا کسي را بيابد که او را در رسيدن به خواسته اش کمک کند و پس از حصول اعتماد از مردنش مشتي خاک برويش بريزد. کيارستمي، بديعي را انساني مرگ طلب توصيف مي کند که گويي زندگي مي کند تا فرصتي براي نابود کردن خود بدست آورد اما در پايان، همين انسان مرگ جو به اين نتيجه مي رسد که از مردن هراس دارد. “طعم گيلاس” بار ديگر بر ارزش زندگي تاکيد مي کند. زماني که بديعي فردي را مي يابد که حاضر است به خواسته اش عمل کند، به ناگاه نسبت به تصميم خود دچار هراس مي شود و بدين ترتيب بعد ديگري از قضيه برايش آشکار مي گردد. بديعي در طول فيلم به هر کس که پيشنهاد مي کند پاسخ رد مي شنود هيچ، بلکه همه سعي در ممانعت او از تصميمش دارند. تا اينکه با آقاي باقري روبرو مي شود، که حاضر است بخاطر پولي که مي تواند بر زخم هاي زندگي اش اندکي مرهم بنهد، به خواست بديعي جامه عمل بپوشاند. همين جاست که کيارستمي شخصيت بديعي را دچار آشفتگي مي کند و او را در خصوص تصميمي که گرفته دچار ترديد مي نمايد و يا به بيان ديگر بعد ديگر و تازه اي را از زندگي برايش آشکار مي سازد. کيارستمي از سوي ديگر با خلق کاراکتر باقري، همانند “زير درختان زيتون” با تيزبيني به پيامد مثبتي از مرگ يک انسان نيز اشاره مي کند که مي تواند زندگي شخص ديگري را بهبود ببخشد و بدين وسيله بار ديگر بر مفهموم “زندگي در جريان است” دلالت مي کند. اگر در “زير درختان زيتون” مرگ تلخ اهالي روستا بارقه اي از شور و اميد را در دل کارگر جوان روشن کرد، در “طعم گيلاس” مرگ خودخواسته آقاي بديعي به مرهمي بر زخم هاي زندگي آقاي باقري تبديل مي شود. “طعم گيلاس” در پنجاهمين فستيوال فيلم کن و در رقابت با آثاري چون “شادي مشترک” ساخته وانگ کار واي، “پايان خشونت” اثر ويم وندرس، “آتش بس” ساخته فرانچسکو رزي، “آخرت شيرين” اثر اتوم آگويان، “محرمانه لوس آنجلس” ساخته کورتيس هنسان و بسياري از آثار درخشان ديگربه جايزه نخل طلا رسيد.
پس از “طعم گيلاس”، کيارستمي در فيلم بعدي خود بار ديگر به همان مضموني پرداخت که در تريلوژي اش از سه ديدگاه به آن اشاره کرده بود. تقابل مرگ با زندگي، تأکيد بر زيبايي هاي زندگي و تلاش در جهت القاي اين مفهوم، اينبار در “باد ما را خواهد برد” رنگ و بويي تغزلي به خود گرفت که البته اين جنبه اثر بي تأثير از يکي از سروده هاي فروغ فرخزاد با همين نام هم نبود. موضوع مرگ و زيبايي زندگي حرف اصلي “باد مار را خواهد برد” است که به زباني ساده در سکانسي درخشان از زبان پيرمرد همه کاره ي دهکده مي شنويم. پيرمرد با لحني ساده و بي ادعا در سکانسي مملو از جنبه هاي غني بصري از زيبايي هاي طبيعت در ستايش زندگي مي گويد: «انسان با مرگ چشم از دنيا و طبيعت زيبا و نعمت هاي خدادادي بر مي دارد و مي رود و ديگر بر نمي گردد.» و در ادامه در پاسخ بهزاد که مي پرسد: «ولي مي گن که اون دنيا خيلي قشنگ تر از اينجاست» مي گويد: «آخه مگه کسي رفته اونجا و برگرده که بگن قشنگه يا نه». کيارستمي در اين ديالوگ هاي بي پيرايه به دنبال بيان همان مقصودي است که در چهار اثر درخشان خود سعي در گفتن آن داشته. “باد ما را خواهد برد” را مي توان فيلمي ساده و در عين حال بسيار پيچيده بر شمرد که در ايهام ناب نامش بازگو کننده همه چيز است. اين فيلم در سال ۱۹۹۹ در بخش مسابقه جشنواره ونيز به نمايش درآمد و تحسين همگان را برانگيخت. پس از اين فيلم و در سال ۲۰۰۱ کيارستمي دوربين دستي خود را به آفريقا برد و مجموعه اي از تصاوير ضبط شده را تحت عنوان اثري مستند به نام “ABC آفريقا” ارائه نمود.
سينماي مينيمال
يک سال بعد کيارستمي با تجربه “ده” بار ديگر نگاه تازه اي را در سينما باز کرد. “ده” يک اثر مينيمال ده اپيزودي است. کيارستمي در “ده” با بهره گيري از همان زبان ساده و آشناي هميشگي به دنياي زنان قدم مي گذارد و مصائب، مشکلات، آمال و روياهاي آنان را در ده پرده جدا با يک وجه مشترک به تصوير مي کشد، از اين روست که مي توان “ده” را نه يک فيلم بلند سينمايي بلکه ده فيلم کوتاه تجربي دانست که به يکديگر متصل شده اند. کيارستمي با “ده” براي سومين بار در بخش مسابقه جشنواره کن حاضر شد اما نتوانست تا به موفقيت طعم گيلاس دست پيدا کند. پس از “ده”، کيارستمي تا حدودي به سينماي شخصي و تجربي روي آورد. نوعي از فيلمسازي که در آن نمي توان جايگاه شاخصي را حتي براي کارگردان در نظر گرفت. ثمره اين تجربه پديد آمدن آثاري چون “پنج”، “۱۰ روي ده” و “جاده هاي کيارستمي” بود که بيش از هرچيز به يک فيلم شخصي با دوربين دستي مي مانند تا يک اثر سينمايي و گويي ساخته شده اند تا به نوعي ثابت کنند که سينماي کيارستمي همه چيز هست مگر يک سينماي صرفاً تفنني و سرگرم کننده. در اين ميان فيلم “پنج” که کيارستمي در ابتداي فيلم آنرا به ياسوجيرو ازو تقديم مي کند، به سبب جايگاه ويژه اي که از لحاظ تصوير و صدا و همچنين تلفيق نور و رنگ ايجاد مي نمايد، شايسته توجه بيشتري است. اين فيلم که مي توان آنرا نمودي از سينماي آبستره قلمداد کرد، پنج نما از ساحل دريا را در پيش ديدگان تماشاگر قرار مي دهد که هر يک در نوع خود القاگر احساسي ناشي از قدرت سينما در تصوير جهان است. پنج نماي فيلم “پنج” نمايانگر کشف تدريجي و طولاني يک واقعيت سينمايي است. “۱۰ روي ده” فيلمي آموزشي درباره سينماست که در آن کيارستمي آموخته ها و داشته هاي خود را در ده پرده به مخاطب منتقل مي کند. کيارستمي در خلال کار چنين تجربياتي به همراه کن لوچ و ارمانو اولمي اقدام به ساخت يک اثر سه اپيزودي به نام “بليت ها” نمود. اپيزود دوم اين فيلم که کيارستمي آنرا کارگرداني کرد درباره پسري است كه بجاي خدمت سربازي، دوره خدمات اجتماعي را سپري مي كند. او مأمور مي شود بيوه ي ژنرالي را از شهري به شهر ديگر برساند. زن ميانسال كه با حسادت پسر را زير نظر دارد مرتب به او دستور مي دهد و از هر گونه آزادي محرومش مي كند. با اين حال پسر در فاصله اي كه گشتي در كوپه ها مي زند با دو مسافر ايراني و دو دختر نوجوان همشهري آشنا مي شود. يكي از دو دختر به يادش مي آورد كه زماني دوست خواهر او بوده است. ياد شهري كه ترك كرده و فشارها و دستورات زن، جوان را عاصي مي كند و در پي مشاجره اي با وي تركش مي كند. “شيرين” عنوان ساخته بعدي عباس کيارستمي است که دربردارنده واکنش هاي متفاوت تعدادي از بازيگران زن سينماي ايران در هنگام تماشاي فيلمي بر پرده سينماست. اين فيلم که نسخه بلند شده فيلم سه دقيقه اي “رومئوي من کجاست؟”، کار سفارشي کيارستمي به مناسبت شصتمين سالگرد جشنواره کن، است. فيلم با واكنش هاي متفاوتي در جهان مواجه شد. عده اي آن را يك شاهكار در عرصه ي سينما قلمداد كردند و عده اي نيز او را محكوم به سواستفاده از نامش براي گول زدن تماشاچي كردند. به گونه اي كه در زمان پخش فيلم در جشنواره ي فيلم ونيز بسياري از تماشاچيان فيلم را هو كردند و با پلاكاردهايي خواستار بازگرداندن پولشان شدند و پلاكاردهاي فيلم را پاره كردند. و اما در سال ۲۰۱۰ کيارستمي در تازه ترين فيلم خود به نام “رونوشت برابر اصل” كه در بخش مسابقه ي جشنواره ي كن امسال به نمايش درآمد از حضور ژوليت بينوش و سامي فري استفاده كرد. اين فيلم در کشور ايتاليا فيلمبرداري شد. فيلم برنده ي بهترين بازيگر نقش اول زن براي ژوليت بينوش شد و مورد تحسين بسيار قرار گرفت.
كيارستمي يكي از بزرگترين فيلمسازان سينماي جهان است. سينماگر مولفي كه با عناصر و موضوعات منحصر به فرد خود خالق آثار برجسته اي در سينماي امروز دنياست. موضوعاتي كه در عين سادگي با خلق پيچيدگي هاي بي شمار در ذهن تماشاچي، فكر را به تلاش وامي دارد تا فرد، خود را در دنياي عظيم سينماگري جستجو كند كه شايد مانيفستش ستايش از زندگي در بستر زندگي است زندگيي كه در حال جريان است.
تجربه ي شگفت انگيزي كه او در هنر مينيمال انجام داده است او را به يكي از بزرگترين ها در اين شاخه از هنر معرفي مي كند. كيارستمي كاري برجسته و خطير را در ادبيات انجام داد و آن برداشتي كاملا مدرن از دو اسطوره ي شعر كهن فارسي است يعني حافظ و سعدي ( در اول كتاب حافظ به روايت كيارستمي جمله اي از آرتور رمبو آورده است: بايد مطلقا مدرن بود.). كتاب “حافظ به روايت كيارستمي” و ديگري “سعدي از دست خويشتن فرياد”. نگاه مينيماليستي او در اين دو كتاب و جسارتش در ورود به دنياي اين دو شاعر بلندآوازه ي ايران درخور توجه است. او حتا در زمينه ي سرودن شعر نيز تلاش هاي بسيار ارزشمندي دارد. كتاب “گرگي در كمين” اشعار اوست كه به زبان انگليسي هم ترجمه شده، نگاه نزديكي به هايكوهاي ژاپني دارد. وقتي فيلم هاي او را مي بينيم و انديشه هايش را در آثار سينماييش، در عكس هاي موجزي كه از طبيعت گرفته است مشاهده مي كنيم و اشعارش را مي خوانيم به نوعي ايجاز و خلاصه گويي در بيان و تصويرش مي رسيم. او هنرمندي است كه از زاويه ي بسيار منحصر به فردي به زندگي و پيرامونش مي نگرد. نگاهي كه مخاطبين آثارش را در ورود به دنياهاي او به فكر و انديشه وا مي دارد. او يكي از مفاخر ايران است و نامش در جايي قرار مي گيرد كه به جرات مي توان حافظ، هدايت، شاملو، فردوسي و ديگر بزرگان اين مرز و بوم را قرار داد.
و يكي از سروده هاي مينيمال او:
در غياب تو
گفتگو دارم
با تو،
در حضورت
گفتگو با خويش.
فيلمهاي من ناخودآگاهانه به سمت يک جور ميني ماليسم پيش مي روند. همه عناصر اضافه از فيلمهايم زدوده مي شوند.يک نفر با نشان دادن تابلوهاي رامبراند من را متوجه اين نکته مهم کرد..برخي از عناصر، برجسته سازي شده اند و برخي از عناصر ديگر در تاريکي فرورفته اند و در ابهام اند….من به شيوه خلق از نگاه برسون اعتقاد دارم: آفرينش، زدودن اضافه ها ست نه افزودن متعلقات.