سالها قبل در ویترین یک کتابفروشی به نام زیبایی بر خوردم. کتابی پشت ویترین دلربایی می کرد به نام” لیلی نام تمام دختران این سرزمین است” مشتاق شدم بدانم چه کسی آن را نوشته و چه چیزی در آن نوشته است.
عرفان نظر آهاری ، نویسنده بی حاشیه و با احساسی است که لطیف و زنانه می نویسد. در تفکر و در نگاه زیبایش جنگ و خشونت و سیاست و … جایی ندارد.
طبیعت برای او چنان است که گویی تکه ای است از خود او.
انسانها ، گیاهان ،پرندگان و حتی حیوانات از نگاه او آنقدر نزدیک و دوست داشتنی هستند که با خواندن نوشته هایش بی اختیار چشمانت را می بندی و نسبت به تمام اعضاء و موجودات روی زمین احساس دوستی و مهربانی و عشق می کنی.
عرفان بی پروا می نویسد ، قلم را برمی دارد و پیش می رود و آنقدر نوشته است که شاید کمتر زنی در سالهای اخیر چنین پرونده وزین و پر محتوایی را سر جمع کرده باشد.
عرفان نظرآهاری نویسنده و شاعر، متولد ۱۳۵۳ در تهران است .
او دکترای رشته زبان و ادبیات فارسی دارد و هنوز در حال تحصیل در مقطع دکتری رشته فلسفه است.
آثار متعددی از این نویسنده منتشر شده است که از آن جمله می توان به:
من بیابان ،همسرم باد
دو روز مانده به پایان جهان
روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس
در سینه ات نهنگی می تپد
پیامبری از کنار خانه ما رد شد
لیلی نام تمام دختران زمین است
جوانمرد نام دیگر تو
من هشتمین آن هفت نفرم
چای باطعم خدا و … اشاره کرد.
کتابهای او به زبان انگلیسی ،فرانسه، ترکی، کردی، عربی و … ترجمه شده است.
وی تا کنون جوایز بسیاری را از آن خود کرده است، از جمله:جایزه ادبی پروین اعتصامی، جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، جایزه کتاب فصل …و نیز لوح افتخار دفتر بین المللی کتاب برای نسل جوان در اسپانیا.
او یکی از نویسندگان کتاب (داستان صلح) است که در کره جنوبی به چاپ رسیده است. نظرآهاری هم اکنون به تدریس در دانشگاه ها و مراکز علمی و آموزشی مشغول است.
عرفان نظرآهاری نگارش پنج عنوان کتاب پژوهشی در ادبیات فارسی با موضوع هایی همچون: عشق، قناعت، عدالت طلبی و ستم ستیزی، ارزش زندگی و مرگ و هستی را در پیشینه خود دارد و آثار متعددی در زمینه ادبیات کودک و نوجوان نیز از او منتشر شده است. او درسال ۲۰۰۱ برگزیده نخست کنگره شعر زنان شد و “پشت کوچه های ابر” اثر
این نویسنده به عنوان برگزیده جشنواره کتاب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان انتخاب شد.
دختری دلش شکست
رفت و هرچه پنجره
رو به نور بود بست
رفت و هرچه داشت
یعنی آن دل شکسته را
توی کیسه ی زباله ریخت
پشت در گذاشت.
صبح روز بعد
رفتگر
لای خاکروبه ها یک دل شکسته دید.
ناگهان
توی سینه اش پرنده ای تپید
چیزی از کنار چشم های خسته اش
قطره قطره بی صدا چکید
رفتگر برای کفتر دلش
آب و دانه برد
رفت و تکه های آن دل شکسته را به
خانه برد
سال ها ست
توی این محله با طلوع آفتاب
پشت هر دری
یک گل شقایق است
چون که مرد رفتگر
سال ها ست
عاشق است
…
او نشست و باز هم نشست
روزها يکي يکي
از کنار او گذشت
روي هيچ چيز و هيچ جا
از دعاي او اثر نبود
هيچ کس
از مسير رفت و آمد دعاي او
با خبر نبود
با خودش فکر کرد
پس دعاي من کجاست؟
او چرا نمي رسد؟
شايد اين دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پيش از آمدن براي او
دست دوستي تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صداي رفتنش
کوچه هاي خاکي زمين
جاده هاي کهکشان
سبز شد
او از اين طرف، دعا از آن طرف
در ميان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توي دست هم گذاشتند
از صميم قلب گرم گفت و گو شدند
واي که چقدر حرف داشتند
برفها
کم کم آب مي شود
شب
ذره ذره آفتاب مي شود
و دعاي هر کسي
رفته رفته توي راه
مستجاب مي شود…
آرزوهایتان برآورده،دعایتان مستجاب، دلتان گرم، ذهنتان پر امید…
به قلم:مژگان ربانی