خیلی خوب بود اگر می شدصرفا مثبت نگاه کرد و اشعارپراز انرژی و در بیان عشق و عاطفه و مهربانی و امید نوشت اما این جا بحث دیگریست به قول قیصر امین پور« درد را از هر طرف که بنویسی درد است…»
چندی بود اشعاری در فضای مجازی از دوستان می رسید ،از دوستانی که می شناختم و در معرفت و عرفان و هنر و ادب قبولشان داشتم. در زیر این اشعار نغز و به غایت اثر گذار نام عجیب و ناآشنای سابیرهاکا به چشم می خورد.نمی دانستم کیست و اهل کدام شهر یا کشور است. از خودم سخت دلگیر بودم که چرا این بزرگ را تا به امروز نشناخته و ازو چیزی نخوانده ام!
پیگیری ها انجام شد تا بدآنجا رسید که دانستم هموطنی دارم کرد که مدت کوتاهیست می نویسد و سه ماه است که آثار او در بازار یافت می شود. با این اوصاف گله از خودم منتفی شد ولی اشتیاقم برای آشنایی با این عزیز بیشتر و بیشتر گردید.
کارگر زاده ای که خلوص و سادگی اش مرا یاد حیدر یغما شاعر خشتمال نیشابوری می انداخت. او متولد یکم خرداد ماه یکهزار و سیصدو شصت و پنج خورشیدی در شهر غیور پرور کرمانشاه است.اطلاعات زیادی از او در دست نیست شاید هم داستان زندگی اش را در شعرش بازگو کرده است و خواندن اشعارش چهره واقعی و روح دردمندش را به ما معرفی کند، با این حال پای مصاحبه ی او با آقای شهرام میرشکاک- سردبیر رادیو سراسری فرهنگ- می نشینیم و با این بزرگمرد تازه شاعربیشتر آشنا می شویم. مجموعه شعر او در مدت کوتاهی به چاپ چهارم رسید. شعرهای صمیمانه و دردمندانه اش برای مخاطبان غیرحرفه ای ادبیات هم جذاب و خواندنی است.
-سابیر هاکا اسم خودتان است؟
اسم من سابیر قبادی است.
-اهل کجایید؟
پدرم اصالتاً اهل سنندج است ولی خودم از روانسر کرمانشاه هستم.
-این «هاکا» از کجا آمده؟
داستانش مفصل است. اوایل که انجمن شعر می رفتم مرا با نام قبادی می شناختند. کردها و لرها در مورد نقد شعر خیلی سختگیرند و از آن سرسری نمی گذرند. از یک طرف به شدت تشویق می شدم از طرف دیگر با شعرم برخوردی ستیزه جویانه می شد. اسمم را عوض کردم به امید این که این قضیه حل شود. بعد از اینکه اسمم را عوض کردم، یکی از همان هایی که همیشه با من دعوا داشت، به من گفت اگر می خواهی شعر کارگری بگویی مثل این یارو «سابیر هاکا» شعر بگو.
نمی دانم اهل کجاست ولی خوب شعر می گوید.
-چرا «هاکا» را انتخاب کردی؟
ساده بگویم من عاشق اسم «احمد کایا» بودم، همیشه در زبان کردی دنبال اسمی بودم مثل کایا. تنها کلمه ای که پیدا کردم هاکا بود. هاکا یعنی احتمال ،هر آیینه و هر لحظه، سابیر هم کردی صابر است.
-ماجرای این جشنواره یا مسابقه ی شعر کارگری ایران چیست؟
پشتیبان این جشنواره روزنامه کار و کارگر و خانه کارگر بود . اسمش شعر کارگری بود ولی موضوع و قالب شعر مهم نبود. اکثر انجمن شعرهای تهران هم در آن شرکت کردند. من نفر اول شدم.
-کتاب شما از اردیبهشت تا حالا به چاپ سوم رسیده!…
چاپ چهارمش هم قرار است تا آخر این هفته انجام شود.
در سال 92 اتفاقات خوبی افتاد. شاعران جوانی کتابهایشان به چاپ چندم رسید و خوانده شد و جالب اینکه کتاب اولشان هم بود. من فکر می کنم شاعر اگر مردمی باشد شعرش خوانده می شود.
میرشکاک می گوید:سابقه آشنایی من و سابیر برمی گردد به زمانی که در انجمن ادبی نیماژ فعالیت می کردم. حدود شش سال است که او را می شناسم. آن روزها یک جزوه تایپ شده از شعرهایش را به من داد.
من هم با دقت آن را خواندم و یک سری پیشنهاد به اودادم.
او اغلب اوقات با نقدهای من برخورد صمیمانه و دوستانه ای می کرد ولی گویی به خاطر علاقه خاصش به لحظه ی سرایش شعر، به ویراش و تغییر آن لحظه قائل نیست.
او شعرش را از اول تا آخر در یک آن می گوید ممکن است بعداً برگردد و یک رجوع ساده به آن بکند. یک شعر ممکن است روزها در ذهن او زندگی کند. بعد ناگهان بیاید روی کاغذ. من فکر می کنم اودوست ندارد به آن ناگهان دست بزند. در نگاه سابیر هاکا به جهان نوعی معصومیت و کودک وارگی وجود دارد. شاعر معصومانه با جهان مواجه شده و به هیچ وجه از واقعیات ملموس زندگی نگریخته است.
بعید می دانم مخاطبان سابیر فقط کارگرها باشند. غالباً مخاطبان شعر او کارگر نیستند. ممکن است استثنائاتی وجود داشته باشد ولی استثناء قاعده درست نمی کند. سابیر هاکا توانسته بن بست های شعر امروز را پشت سر بگذارد و بدون تکلف با جهان برخورد کند. الفاظ و کلمات همان گونه که بر زبان شاعر جاری شده اند، به همان شکل هم در خود اثر دیده می شوند. به ندرت از تکنیکهای شاعرانه در شعرش استفاده کرده. محدود تکنیکهایی هم که به کار برده، برگرفته از قرائتهای ادبی اوست. سابیر به شدت کتاب می خواند. در یکی از اشعارش هم اشاره کرده که:
گاهی وقتها شده،
روزها و ساعتها کار کنم
تا یک کتاب خوب بخرم
و گاهی هم شده که
کتابم را بفروشم
تا یک روز استراحت کنم
سادگی و بیتکلف بودن شاعر است که موجب می شود بتواند تجربه زیستی خود را با مخاطب به اشتراک بگذارد.نکته دیگر در شعر سابیر مضامین کلیدی است که در اغلب اشعارش به چشم می خورد. در اشعار او مفاهیمی مثل خدا، پدر، مادر، مرگ، کارگر، درد، عشق، سیاست و جهان مدرن تکرار شده اند.
ماشین ها هیچ احساسی ندارند
پیر نمی شوند
شب کمرشان درد نمی گیرد
در فکر اجاره خانه نیستند
از همه مهمتر
آخر هفته از صاحبکارشان مساعده نمی خواهند
درست مثل
ماشینی که دیروز
جای پدر پیرم را در کارخانه گرفت
این شعر نشان دهنده ستیز شاعر با جهان بیرحم مدرن است
در تمام زندگی ام بر این باور بوده ام که
دروغ نگویم
دل هیچ انسانی را نشکنم
و این را پذیرفته ام که از بین رفتن، قسمتی از زندگی استاما با وجود همه اینها من از مرگ خودم می ترسم.
می ترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم.
و باز لطافت عشق را این گونه عنوان می کند:
من هرگز نمی توانم
یک کارمند ساده بانک
فروشنده مواد غذایی
رئیس یک حزب
راننده تاکسی
یا یک بازاریاب امور تبلیغاتی باشم
همیشه دوست داشتم
ساعتها در ارتفاعی بالاتر از شهر بایستم
و در انبوه ساختمان ها دنبال خانه کسی بگردم که دوستش دارم
برای همین کارگر شدم!
این جا عشق و جهان کارگری با هم ترکیب شده اند و چنین ترکیبی از دست هیچ کس جز خود او برنمی آید.
هرگز خودم را نمی بخشم!
به خاطر کارهای اشتباهی که کردم
لااقل
اگر من کار نمی کردم
شهر آنقدر بزرگ نمی شد
که خانه شما
به محلهای دورتر اسبابکشی کند
میرشکاک همچنین می گوید:برخورد سابیر با شعر، غریزی و بی واسطه است.به عقیده ی هاکا هر شاعری برای رسیدن به زبان خاص خودش یک مشقهایی دارد.
او می گوید: من هم یک تمرینها و مشقهایی داشته ام.
قبل از اینکه بخواهم اینطور شعر بگویم، شعرهای طولانی می گفتم. کم کم به آنچه می خواستم نزدیک شدم.
اگر دارم کارگری می نویسم، این خود شعر است که یقه مرا گرفته چون فقط مرا می شناسد. شــعر میآید خِر شاعر را می گیرد و می گوید تو فقط می توانی مرا بنویسی شعر است که وادارش می کند از زندگی اش ببرد، از کارش ببرد، در خیابان بخوابد و بدبختی بکشد. این خود شعر است که مرا از آن نوع نوشتن و از آن جایگاه کشان کشان آورده و به این نوع نوشتن رسانده است.
دوست دارم شاعر از جهانی بنویسد که من در آن هستم و در آن زندگی می کنم. جهانی که از من دور باشد برایم باور کردنی و قابل قبول نیست. البته منظورم این نیست که فقط از وحشیگری بنویسد، می تواند از عشق هم بنویسد، از رنج هم بنویسد. شاعر باید از دنیایی بنویسد که من در آن زنـدگی می کنم و درکش می کنم. شعر باید به نوع زیست من ربط داشته باشد، باید جوابگوی زندگی امروزی من باشد.من اعتقاد ندارم که باید به کارگری ادامه بدهم تا بتوانم به این شکل از نوشتن ادامه دهم. شاید همین جا و در همین مجموعه، شعر کارگری تمام شود، شاید هم تمام نشود. نگران ادبیات کارگری نباشید فکر می کنم به اندازه کافی کار کرده ام و رنج کشیده ام که بتوانم تا آخر عمر شعر کارگری بنویسم.من دارم برای جهانی می نویسم که بیشترین کارگر است. همه شما کارگرید. کارمند هم کارگر است. کت وشلوار بپوشی یا لباس کار،کارگری. هر شکلی که به خودت بدهی، کارگری. من برای جهانی می نویسم که اکثریتش را کارگـران تشکیل می دهند. اگر شعر مرا ترجمه کنند و برسانند به دست یک کارگری که آن طرف مـرزها زندگی می کند، مضمون آن را خواهد فهمید نه ساختارش را.
میر شکاک می گوید: ویژگی کار تو است این که شاعر پشت بازیهای زبانی پنهان شود، کار بسیار دردناکی است. نیچه می گوید: شاعران آب را گل آلود می کنند تا ژرف تر بنمایند. تو چشم انداز خودت را داری و زیبایی کارت هم در همین سادگی است.
بعضی از چیزها
تنها از دور ظاهر آرام و زیبا دارند
و انسان
برای نزدیک شدن به آنها نباید پافشاری کند
مثل عشق
سیاست
و مهاجرت…
من بر آسمان خراش ها
پرنده های مهاجر زیادی دیده ام
که چشم هایشان پر از اشک بود!
منبع:کتاب می ترسم بعد از مرگم هم کارگر باشم و مصاحبه رادیویی شاعر
به کوشش:مژگان ربانی